قمقاملغتنامه دهخداقمقام . [ ق َ / ق ُ ] (ع اِ) مهتر. (منتهی الارب ). مهتر بسیارعطا. (اقرب الموارد). || دریا. (منتهی الارب ). معظم آن برای آن که دارای آب فراوان است . || عدد بسیار. || کار سترک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کنه ریزه . || نوعی از شپش . (
کمکاملغتنامه دهخداکمکام . [ ک َ ] (اِ) دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است . (برهان ) (آنندراج ). بنه . ضرو. (فرهنگ فا
کمکاملغتنامه دهخداکمکام . [ ک َ ] (ع ص ) کوتاه گرداندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کمکملغتنامه دهخداکمکم . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) بلادی است در اول ساحل دریا متصل به ارض چین و از قلمرو بلهر است . (از اخبار الصین و الهند ص 12).
قمقملغتنامه دهخداقمقم . [ ق ِ ق ِ ] (ع اِ) غوره ٔ خشک . (منتهی الارب ). غوره ٔ خرمای خشک . || پَر. (اقرب الموارد).
قمقملغتنامه دهخداقمقم . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) سبو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حلقوم . (اقرب الموارد). نای گلو. (منتهی الارب ). || ظرف و آوند عطار. (اقرب الموارد). کُمکُم . (منتهی الارب ). || ظرفی است مسین که آب را در آن گرم کنند و آن را محم نامند و مردم شام آن را غلایه خوانند. (اقرب الموا
چهارپایکلغتنامه دهخداچهارپایک . [ چ َ / چ ِ ی َ ] (اِ مرکب ) نام مرضی است که آن را به تازی قمقام خوانند. (جهانگیری ). نوعی شپش است که در مژه و سایر جاهای بدن پیدا شود. و این غیر شپش عادی است و عرب آن را قمقام گوید.و شپش عادی را قُمَّل گوید. (از بحر الجواهر). چارپ
چهارمامکلغتنامه دهخداچهارمامک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) نام مرضی است که به عربی آن را قمقام گویند.
قمقمانلغتنامه دهخداقمقمان . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) دریا و گویند معظم آن .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمقام شود.
قردةلغتنامه دهخداقردة. [ ] (اِ) قسمی شپش که در مژگان پدید آید، و آن غیر قمقام و غیر صبیان است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. و پایهای آن پدید باشد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
چارپایکلغتنامه دهخداچارپایک . [ ی َ ] (اِ مرکب ) نوعی شپش . شپشک . شپشه . قمقام . نوعی حشره ٔ طفیلی است که بر عانه و مژگان و زیر بغل پدید آید مانند شپش و فرق آن با شپش آن است که چارپایک را پایهای بسیار بود و سخت بر بشره چفسنده بود.
ابوقمقاملغتنامه دهخداابوقمقام . [ اَ ق َ / ق ُ ] (ع ص مرکب ،اِ مرکب ) سپیدن . (مهذب الاسماء). شاید سیّد یا سِپش ؟