لامکانلغتنامه دهخدالامکان . [ م َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: لا به معنی نه + مکان به معنی جای ) بی جای . بی مکان . بیرون جای . صقع باری تعالی . صقع واجب . ناکجاآباد : ورای لامکانش آشیان است چگویم هر چه گویم بیش از آن است . ناصرخسرو.<br
لمکانلغتنامه دهخدالمکان . [ ل َ ] (اِخ ) نام پدر حضرت نوح . (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به لمک و لامک شود.
گلمکانلغتنامه دهخداگلمکان . [ گ ُ م َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان گلمکان بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 18هزارگزی شمال باختری طرقبه و 5هزارگزی باختر راه شوسه ٔ قدیمی مشهد به قوچان . هوای آن معتدل و دارای <span class="hl" dir=
گلمکانلغتنامه دهخداگلمکان . [ گ ُ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد، در شمال باختری مشهد ومحدود است از طرف شمال به کوه تخت رستم ، از جنوب به دهستان شاندیز، از باختر کوه بینالود و از خاور به دهستان بیزکی و چناران . کلیه ٔ قرای این دهستان که عبارت از <span class="hl" dir=
پاشیبلغتنامه دهخداپاشیب . (اِ مرکب ) نردبان و زینه پایه . (برهان ) : ساحت بستان سر او بام قدرش کز علوکاخ و فرواره فراز لامکان آورده انداز عمود صبح پاشیبی بر این بربسته اندوز بنات نعش آنرا نردبان آورده اند.(از براهین العجم ).
بیجافرهنگ مترادف و متضاد۱. بیخود، بیفایده، بیهوده ۲. بیمناسبت، نابههنگام، بیمورد، بیموقع، بیوقت، بیهنگام ۳. نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب ۴. نامتناسب، نامناسب ۵. ناموجه، ناوارد ≠ بجا، روا ۶. لامکان ۷. بیمکان، نامتحیز
سرملغتنامه دهخداسرم . [ س ِ رَ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده . (غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج ) : از بهر پای باز تو صیاد لامکان ا
ساکن شدنلغتنامه دهخداساکن شدن . [ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکن گرفتن . مستقر شدن . جای گرفتن : حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان . مولوی . || ایستادن : ساکن نمیشود نفسی آب چشم من کای
علی قدرالامکانلغتنامه دهخداعلی قدرالامکان . [ ع َ لا ق َ رِل ْ اِ ] (ع ق مرکب ) چندانکه بتوان . چندان که بشود. به میزانی که بتوان . به مقداری که بتوان .