لایحلغتنامه دهخدالایح . [ ی ِ ] (ع ص ) لائح . آشکار. پیداشونده . (غیاث ). درخشان : سیماء صلاح از بشره ٔ ایشان لایح بود. (حبیب السیر از یادداشت های دهخدا).
اشتقاق ضربانسازpacemaker lead, pacing leadواژههای مصوب فرهنگستاناتصال بین قلب و منبع نیروی ضربانساز مصنوعی متـ . گیرانۀ ضربانساز
جلوداریlead-out/lead outواژههای مصوب فرهنگستانراهکنشی که در آن دوچرخهسوار، درحالیکه با سرعت میراند، به همتیمی خود اجازه میدهد در باد او بخوابد تا بتواند برای سرعترانی پایانی آماده شود
لایحصیلغتنامه دهخدالایحصی . [ ی ُ صا ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یحصی ) بیشمار. که بشمار نیاید. رجوع به لاتحصی و هم رجوع به لاتعد و لاتحصی شود.
لایحهلغتنامه دهخدالایحه . [ ی ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث لایح . || (اِ) طرح . مکتوب . مکتوب متضمن پیشنهاد که دولت برای تصویب به مجلس تقدیم کند. || در اصطلاح قضائی ، مدافعات متهم که بصورت کتبی باشد. مکتوبات تقدیمی وکلاءعدلیه به منظور دفاع از دعوی به محکمه . ج ، لوایح .- تبدیل لو
لایحیلغتنامه دهخدالایحی . [ ی ِ ] (اِخ ) مصطفی . از شعرای عثمانی درقرن نهم هجری ، از مردم سیروز. وی پس از تحصیل علوم متداوله رهسپار مصر گردید و... بعد از مدتی اقامت به در سعادت رفت و مورد نظر و اعتماد سمیز علی پاشا صدراعظم وقت قرار گرفت و پس از چندگاهی که مرجع خاص و عام بود بر اثر حسادت و تهمت
لامحلغتنامه دهخدالامح . [ م ِ ] (ع ص ) درخشنده . (منتهی الارب ) : و فرزندی را که مخایل رشد و آثار نجابت و انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین و لایح بود و در روا و رویّت ِ او لامح و لامع باشد هلاک کند. (سندبادنامه ص 79). و مخایل نجابت
راجحلغتنامه دهخداراجح . [ ج ِ ] (ع ص ) چربیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). افزون . غالب . فائق . بهتر. (آنندراج ) (غیاث ) : بمقدمات لایح و براهین واضح راجح است . (سندبادنامه ص 14). || پله ٔ ترازو که از گرانی بوقت سنجیدن زیر ماند و مرجو
غیبیلغتنامه دهخداغیبی . [ غ َ ] (اِخ ) جمال الملة و الحق و الدین . صاحب مقاصد الالحان گوید: غیبی در انواع علوم ید طولی و مرتبه ٔ اعلی داشت ، خصوصاً در علم و عمل موسیقی که همانا کسی بمرتبه ٔ او نرسیده است و نرسد. بحال این فقیر حقیر [ عبدالقادر ] التفات و اهتمام تمام داشت . در انواع علوم تعلیم
لایحصیلغتنامه دهخدالایحصی . [ ی ُ صا ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یحصی ) بیشمار. که بشمار نیاید. رجوع به لاتحصی و هم رجوع به لاتعد و لاتحصی شود.
لایحهلغتنامه دهخدالایحه . [ ی ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث لایح . || (اِ) طرح . مکتوب . مکتوب متضمن پیشنهاد که دولت برای تصویب به مجلس تقدیم کند. || در اصطلاح قضائی ، مدافعات متهم که بصورت کتبی باشد. مکتوبات تقدیمی وکلاءعدلیه به منظور دفاع از دعوی به محکمه . ج ، لوایح .- تبدیل لو
لایحیلغتنامه دهخدالایحی . [ ی ِ ] (اِخ ) مصطفی . از شعرای عثمانی درقرن نهم هجری ، از مردم سیروز. وی پس از تحصیل علوم متداوله رهسپار مصر گردید و... بعد از مدتی اقامت به در سعادت رفت و مورد نظر و اعتماد سمیز علی پاشا صدراعظم وقت قرار گرفت و پس از چندگاهی که مرجع خاص و عام بود بر اثر حسادت و تهمت
لایحهفرهنگ فارسی عمید۱. نوشتهای که در آن پیشنهاد یا ادعایی ارائه شده باشد.۲. [مقابلِ طرح] (سیاسی) قانونی که از طرف دولت برای تصویب تقدیم مجلس میشود.