لوزیلغتنامه دهخدالوزی . (اِخ ) نام کرسی کانتون نیورِ از ولایت شاتوشینون به فرانسه . دارای راه آهن و 2724 تن سکنه .
لوزیلغتنامه دهخدالوزی . [ ل َ / لُو ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به لوز. بادامی . به شکل لوز. به صورت بادام . وامروز وقتی لوزی گویند مراد این صورت باشد: یکی از اشکال مربع و کلمه ٔ لزانژ فرانسه و مشتقات آن بی شبهه از همین کلمه مأخوذ است . معین یا مربع معین (شکلی از
لوزیلغتنامه دهخدالوزی . [ ل َ / لُو زی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لوزیّه که محلتی است به بغداد. (سمعانی ).
لوزیفرهنگ فارسی عمید۱. به شکل بادام؛ بادامی.۲. (اسم) (ریاضی) شکلی که اضلاع روبروی آن موازی، دو زاویۀ حاده و دو زاویۀ منفرجه دارد.۳. [قدیمی] = لوزینه
چلوپزیلغتنامه دهخداچلوپزی . [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل چلوپز. شغل چلوی . پختن چلو. و رجوع به چلو و چلوپز شود. || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ چلوپز. رجوع به چلوپزخانه و چلوی شود.
پلوپزیلغتنامه دهخداپلوپزی . [ پ ُ ل َ / لُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل پختن پلو. ساختن پلو. طبخ پلو. || (اِ مرکب ) محلی که آنجا پلو پزند. پلوپزخانه .
دوراهۀ لوزیdiamond turnoutواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از مسیر یک خط که دو دوراهۀ متقارن در ابتدا و انتها آن را دوخطه کرده است
لوزینجلغتنامه دهخدالوزینج . [ ل َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب لوزینه . فارسی معرب . (ثعالبی ). قسمی شیرینی . لوزینه . (دهار). بادامی . حلوائی که از آرد بادام و شکر کنند.- حشو لوزینج ؛ حشوملیح . صاحب بن عباد وقتی بیت عوف بن محلم را که گوید:«ان ّ الثمانین و بلغتها قد احوج
لوزینهلغتنامه دهخدالوزینه . [ ل َ / لُو ن َ / ن ِ ] (اِ) لوزینج . جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است . جوزینق . (دهار). قطائف . (منتهی الارب ). شکر بادام . قسمی شیرینی . حلوا که با کوفته ٔ مغز بادام و عسل یا
لوزینیانلغتنامه دهخدالوزینیان . (اِخ ) نام کرسی کانتون وین از ولایت پواتیه به فرانسه . دارای راه آهن و 2048 تن سکنه .
لوزیةلغتنامه دهخدالوزیة. [ ل َ زی ی َ ] (اِخ ) نام محله ای است در جانب شرقی بغداد. و نسبت بدان لوزی باشد.
لوزین ییلغتنامه دهخدالوزین یی . (اِخ ) سورباس . نام کرسی کانتون اُب از ولایت تروا کنار بارس بفرانسه . دارای راه آهن و 945 تن سکنه .
لوزینجلغتنامه دهخدالوزینج . [ ل َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب لوزینه . فارسی معرب . (ثعالبی ). قسمی شیرینی . لوزینه . (دهار). بادامی . حلوائی که از آرد بادام و شکر کنند.- حشو لوزینج ؛ حشوملیح . صاحب بن عباد وقتی بیت عوف بن محلم را که گوید:«ان ّ الثمانین و بلغتها قد احوج
لوزینهلغتنامه دهخدالوزینه . [ ل َ / لُو ن َ / ن ِ ] (اِ) لوزینج . جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است . جوزینق . (دهار). قطائف . (منتهی الارب ). شکر بادام . قسمی شیرینی . حلوا که با کوفته ٔ مغز بادام و عسل یا
لوزینیانلغتنامه دهخدالوزینیان . (اِخ ) نام کرسی کانتون وین از ولایت پواتیه به فرانسه . دارای راه آهن و 2048 تن سکنه .
لوزیةلغتنامه دهخدالوزیة. [ ل َ زی ی َ ] (اِخ ) نام محله ای است در جانب شرقی بغداد. و نسبت بدان لوزی باشد.
جالینوس القلوزیلغتنامه دهخداجالینوس القلوزی . [ سُل ْ ق َ ] (اِخ ) همان جالینوس طبیب معروف یونانی است . رجوع به جالینوس شود.
بالوزیلغتنامه دهخدابالوزی . (اِخ )ابوالعباس حسن بن سفیان بن عامربن عبدالعزیزبن نعمان بن عطاء شیبانی نسوی . در زمان خود در حدیث پیشوا بود.در سال 303 هَ . ق . درگذشت و قبر او در بالوز معروف است . (از لباب الانساب ج 1 ص <span clas
بالوزیلغتنامه دهخدابالوزی . (ص نسبی ) منسوب به بالوز، نام دهی در سه فرسنگی نسا. (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان ).
دوراهۀ لوزیdiamond turnoutواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از مسیر یک خط که دو دوراهۀ متقارن در ابتدا و انتها آن را دوخطه کرده است