مانویلغتنامه دهخدامانوی . (اِخ ) نام شهری است به روم . (از فهرست ولف ) : وزان شارسان سوی مانوی راندکه آن را جهاندیده مینوی خواند.فردوسی .
مانویلغتنامه دهخدامانوی . [ ن َ وی ] (ص نسبی ) منسوب به مانی . (ناظم الاطباء). در نسبت به مانی ، منانی گویند و قیاس مانوی است چنانکه در نسبت به حران حرنانی گویند و قیاس حرانی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرایهایش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسرو
انگشت میانیmiddle finger, digit medius, digit tertius manusواژههای مصوب فرهنگستانسومین انگشت که بلندترین انگشت دست است
میانگویcentrosphere, attraction-sphereواژههای مصوب فرهنگستانلایهای تمایزیافته از میانیاخته که میانک را در بر میگیرد
مانوی طبعلغتنامه دهخدامانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی طبعپرنقش و نگار همچو ژنگ است .رودکی .
مانولغتنامه دهخدامانو. (اِ) صدا و آواز بازگشت و رد آواز. || صوت و آواز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || روح و جان . || آوازه و شهرت . (ناظم الاطباء). شایعه . خبر. (از فرهنگ جانسون ).
مانویتلغتنامه دهخدامانویت . [ ن َ وی ی َ] (ع مص جعلی ) اعتقاد به آیین مانی داشتن . مانوی بودن . برآیین مانی بودن . رجوع به مانی و مانویه شود.
مانویهلغتنامه دهخدامانویه . [ ن َ وی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) مریدان و اتباع مانی باشند که مصوری است معروف . (آنندراج ). پیروان مانی نقاش . (ناظم الاطباء). پیروان مانی و آنان را منانیه نیز گویند. مانویان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانویه اصحاب مانی پسر فاتک بودند
مانوی طبعلغتنامه دهخدامانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی طبعپرنقش و نگار همچو ژنگ است .رودکی .
منویلغتنامه دهخدامنوی . [ م َ ن َ وی ی / م َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به مانی . مانوی : حدیث رقعه ٔ توزیع بر تو عرضه کنم چنانکه عرضه کند دین به مانوی منوی .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص <span class="hl" dir="l
صدیقلغتنامه دهخداصدیق . [ ص ِدْ دی ] (اِخ ) در بعضی مآخذ محرف زندیق (مانوی ) آمده است . رجوع به مانی و مانویان شود.
ماسیهلغتنامه دهخداماسیه . [ سی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از مانویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مانی و مانوی شود.
منانیلغتنامه دهخدامنانی . [ م ِ / م َ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مانی . مانوی . منسوب به مانی برخلاف قیاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانوی شود.- قلم منانی ؛ خطی مستخرج از فارسی و سوریانی که مانی مخترع آن است . (از
مانویتلغتنامه دهخدامانویت . [ ن َ وی ی َ] (ع مص جعلی ) اعتقاد به آیین مانی داشتن . مانوی بودن . برآیین مانی بودن . رجوع به مانی و مانویه شود.
مانوی طبعلغتنامه دهخدامانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی طبعپرنقش و نگار همچو ژنگ است .رودکی .
مانویهلغتنامه دهخدامانویه . [ ن َ وی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) مریدان و اتباع مانی باشند که مصوری است معروف . (آنندراج ). پیروان مانی نقاش . (ناظم الاطباء). پیروان مانی و آنان را منانیه نیز گویند. مانویان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانویه اصحاب مانی پسر فاتک بودند