مایعرفلغتنامه دهخدامایعرف . [ ی ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که شناخته شده . (فرهنگ فارسی معین ) (از جانسون ). || به صیغه ٔ مجهول کنایه از اثاث البیت و رخت خانه و در مصطلحات الشعرا نوشته تمامت مال که ته بساط کسی باشد... (بهار عجم )... مراد متاع خانه و مالی که ته بساط کسی باشد. (غیاث ) (آنندراج ). ه
ماهرو، ماهروفرهنگ مترادف و متضادخوشگل، زهرهجبین، زیبا، قشنگ، ماهرخ، ماهسیما، ماهطلعت، ماهمنظر، مهجبین، مهپاره، مهرخ، مهسا، مهطلعت، مهعذار، مهلقا، مهوش ≠ زشترو
ماهرولغتنامه دهخداماهرو. (ص مرکب ) ماهروی . آنکه روی وی مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). ماهرخ . ماهروی . زیباروی : چرا باده نیاری ماهرویاکه بی می صبر نتوان بر قلق بر. طاهربن فضل چغانی .بتان ماهرو با ساقیان سیمتن خواندپریرویان شن
مؤارفلغتنامه دهخدامؤارف . [ م ُ آ رِ ] (ع ص ) پیوسته و متصل و نزدیک بهم . (ناظم الاطباء). || آنکه حد و مکان او تا حد و مکان دیگری است . (منتهی الارب ). هو مؤارفی ، یعنی حد مکان و سکنای آن تا حد مکان و سکنای من است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هم حد که حد مکان و تا حد مکان تست . (یادداشت
تبغلغتنامه دهخداتبغ. [ ت ِ ] (ع اِ) بلغت بربر، تنباکو . (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه مادة سامة. (المنجد). توتون .
خانه بازلغتنامه دهخداخانه باز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در قمار اسباب خانه و مایعرف خود را ببازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق
خشک باختنلغتنامه دهخداخشک باختن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بی شرط و گرو قمار بازی کردن . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ). || هرچه اسباب بود بتمام درباختن . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از سامان و مایعرف خود را باختن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) <span c
سر و کیسه کردنلغتنامه دهخداسر و کیسه کردن . [ س َ رُ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرکیسه کردن . ربودن مایعرف کسی به نوعی که چیزی پیش او نماند. مأخذ آن کیسه و تیغ حمامی است که چرک در بدن و مو بر سر نمیگذارد. (آنندراج ) : هرچند سرکیسه ٔ این
زفرلغتنامه دهخدازفر. [ زِ ] (ع اِ) بار پشت و بار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و فی البارع الحمل ، محرکةً؛ بمعنی بره گفته . (منتهی الارب ). حمل و بره . (ناظم الاطباء). || خیک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سامان مسافر. (منته