مترقبلغتنامه دهخدامترقب . [ م ُ ت َ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) چشم داشت دارنده . (آنندراج ). کسی که انتظار می کشد و امید دارد. (ناظم الاطباء) : التجا به سایه ٔ دیواری کردم ، مترقب که کسی حر تموز از من ببرد... (گلستان ). || کسی که اندیشه می کند و می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهن
مترکبلغتنامه دهخدامترکب . [ م ُ ت َ رَک ْ ک َ ] (ع ص ) چیزی در چیزی نشسته . (منتهی الارب ). نشانیده و درج کرده و در میان نهاده . (ناظم الاطباء). || بالا رفته و سوار شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مترکبلغتنامه دهخدامترکب . [ م ُ ت َ رَک ْ ک ِ ] (ع ص ) بر هم نشیننده و استوار گردنده . (آنندراج ). یکی بر دیگری بالا رفته و سوار شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متراکبلغتنامه دهخدامتراکب . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) برهم نشسته . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به تراکب شود. || توده شده و انباشته شده بر روی هم دیگر. || استوار و محکم و قوی . (ناظم الاطباء).و رجوع به تراکب شود. || (اصطلاح علم عروض ) یکی از اصناف قوافی است که دارای سه متحرک و یک ساکن باشد مانند: از
غیر مترقبهدیکشنری فارسی به انگلیسیaccidental, unexpected, unforeseen, unhoped-for, unlooked-for, surprise
منتظرفرهنگ مترادف و متضاد۱. امیدوار، انتظارکش، چشمبهراه، گوشبهزنگ ۲. مترصد، مترقب ۳. متوقع، مراقب، نگران
بیوسیدهلغتنامه دهخدابیوسیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) مترقب . منتظر. مقابل نابیوسیده . رجوع به بیوسیدن و نابیوسیده شود.
جواذبلغتنامه دهخداجواذب . [ ج َ ذِ ] (ع ص ) ج ِ جاذب . (از اقرب الموارد): و هر کس که اعتزا نه به ولای اوداشت و اِنْتِما نه بحبل هوای او، مترقب جواذب حوادث زمانه بود. (جهانگشای جوینی ). رجوع به جاذب شود.
نامترقبلغتنامه دهخدانامترقب . [ م ُ ت َ رَق ْ ق َ ] (ص مرکب ) نابیوسان . نامنتظر. بخلاف انتظار. ناگهانی .