متفرقلغتنامه دهخدامتفرق . [ م ُ ت َف َرْ رَ ] (ع اِ) جای پراکندگی و پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای پراکندگی . (ناظم الاطباء).
متفرقلغتنامه دهخدامتفرق .[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) پراکنده شده و جدا و پریشان شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده . (ناظم الاطباء) : یا صاحبی الس
متفرکلغتنامه دهخدامتفرک . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) زبان گرفته و با لکنت زبان . (ناظم الاطباء). آن که در کلام و رفتار او شکستگی پیدا گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرک شود.
متفرغلغتنامه دهخدامتفرغ . [ م ُ ت َف َرْ رِ ] (ع ص ) فارغ از شغل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پردازنده از کاری و فراغت کننده خود رابجهت کاری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به تفرغ شود. || خالی و تهی . (ناظم الاطباء).
مثفرقلغتنامه دهخدامثفرق . [ م ُ ث َ رِ ] (ع ص ) لبن مثفرق ؛ شیری که هنوز خفته نباشد. (منتهی الارب ). شیری که هنوز خفته نشده و بسته نشده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متفرق گشتنلغتنامه دهخدامتفرق گشتن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متفرق گردیدن . متفرق شدن : ...از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). از غلبه ٔ شوق جمیع اهل سنگر از مقر خود برآمده به صحرا و بیابان متفرق گشتند. (
متفرق کردنلغتنامه دهخدامتفرق کردن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن . تفرقه انداختن . متشتت کردن . دور کردن جمع از یکدیگر.
متفرقاتلغتنامه دهخدامتفرقات . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤنث سالم متفرق . چیزهای پراکنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به متفرق شود.
متفرقعلغتنامه دهخدامتفرقع. [ م ُ ت َ ف َ ق ِ ] (ع ص ) آن که بانگ آورد از انگشتان به خمانیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از انگشتان وی در خمانیدن بانگ می آید. (ناظم الاطباء).
متفرقةلغتنامه دهخدامتفرقة. [ م ُ ت َ ف َرْ رِق َ ] (ع ص ) تأنیث متفرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه . پراکنده : و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة ... . (قرآن 67/12). || دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان ع
disperseدیکشنری انگلیسی به فارسیپراکنده، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان کردن، پریشان شدن
dispersingدیکشنری انگلیسی به فارسیپراکنده، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان کردن، پریشان شدن
dispersesدیکشنری انگلیسی به فارسیپراکنده می شود، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان کردن، پریشان شدن
dispersedدیکشنری انگلیسی به فارسیپراکنده، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان کردن، پریشان شدن
متفرق گشتنلغتنامه دهخدامتفرق گشتن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متفرق گردیدن . متفرق شدن : ...از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). از غلبه ٔ شوق جمیع اهل سنگر از مقر خود برآمده به صحرا و بیابان متفرق گشتند. (
متفرقاتلغتنامه دهخدامتفرقات . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤنث سالم متفرق . چیزهای پراکنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به متفرق شود.
متفرق کردنلغتنامه دهخدامتفرق کردن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن . تفرقه انداختن . متشتت کردن . دور کردن جمع از یکدیگر.
متفرق گردانیدنلغتنامه دهخدامتفرق گردانیدن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق گرداندن . پراکنده کردن : ... او را چون هباء در مهب صبا آواره و متفرق گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
متفرق گرداندنلغتنامه دهخدامتفرق گرداندن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق گردانیدن . متفرق کردن . پراکنده کردن : پس برودت ، اجزای آب را اندرحال جمود متفرق گرداند.(قراضه ٔ طبیعیات ص 92). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.