متموللغتنامه دهخدامتمول . [ م ُ ت َ م َوْ وِ ] (ع ص ) بسیارمال . (آنندراج ) (ربنجنی ). مالدار و بسیارمال و توانگر. (ناظم الاطباء). چیزدار. دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 77<
متمولفرهنگ مترادف و متضاداعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر ≠ فقیر
مطموللغتنامه دهخدامطمول . [ م َ ] (ع ص ) نان فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نان پهن شده با مطملة. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطملة شود. || تیر آلوده به خون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آلوده شده به خون و قطران و جز آن . (ناظم الاطباء).
متمایللغتنامه دهخدامتمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p