محویلغتنامه دهخدامحوی . [ م َح ْ ] (اِخ ) به نوشته ٔ نوائی در تذکره ، مولانا محوی از آزادگان خراسان و از مردم هری بوده و طبعی خوب داشته است . گاه خاطر به تحصیل می گمارده و زمانی به پیروی از هوسهای جوانی و مصاحبت یاران پریشان آشفته و بی سر و سامان می بوده است ، و دو مطلع زیر از اشعار او را نقل
محویلغتنامه دهخدامحوی . [ م َح ْ وی ی ] (ع ص ) مقابل حاوی . مجموع . فراهم آمده . گردشده . فراهم شده . (ناظم الاطباء). دربرگرفته شده . || دریافت شده . (ناظم الاطباء). || مضمون .ج ، محاوی . || سطح زیرین هر جسمی را محوی و سطح بالایین آن را حاوی نامند. هر فلک مافوق ، حاوی فلک مادون خود و مادون مح
محویلغتنامه دهخدامحوی . [ م ُ ح َوْ وا ] (ع ص ، اِ) خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن . (منتهی الار ب ) (آنندراج ). چادرهای پیوسته و متصل بهم . (ناظم الاطباء).
مهویلغتنامه دهخدامهوی . [ م َهَْ وا ] (ع اِ) مهواة. میان آسمان و زمین . || مغاکی میان دو کوه و مانند آن . (منتهی الارب ).
معویلغتنامه دهخدامعوی . [ م َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به معاءو روده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
محویتلغتنامه دهخدامحویت . [ م َح ْ وی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) حالت محو شدن و ابطال و حک و نسخ . (ناظم الاطباء). محوشدگی .
محویةلغتنامه دهخدامحویة. [ م َح ْ وی ی َ ] (ع ص ) تأنیث محوی . مجموعه . فراهم آمده و گردشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : واستعین اﷲ فی الفیةمقاصد النحو بها محویة.ابن مالک .
محاویلغتنامه دهخدامحاوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محوی . مجمعها. (ناظم الاطباء). || دربرگرفته ها. فراهم شده ها : و آن روز که بر ملحدستان مؤمنا باد افشای این محاوی و تقریر این مساوی رفت . (جهانگشای جوینی ). || مضمونها : و اصل مملکت و موطن ایشان وکیفیت
رگولغتنامه دهخدارگو. [ رُ / رِ ] (اِ) کرباس و لته و جامه ٔ کهنه ٔ سوده شده و ازهم رفته . (برهان ). جامه ٔ کهنه . (جهانگیری ). رگوب . رگوک . رگوگ . رگوه : پیش کف راد تست از غایت جود وسخادُر شبه ، دیبا رگو، اکسون کسا، اطلس گلیم
حیزلغتنامه دهخداحیز. [ ح َی ْ ی ِ ] (ع اِ)مکان و گاه یاء آن مخفف و ساکن گردد و حَیْز گفته شود و هذا فی حیزالتواتر؛ در جهت و مکان آن . (از اقرب الموارد). حیز در لغت به معنی فراغ مطلق است خواه مساوی باشد با شی ٔای که شاغل آن است یا بیش از آن باشد یا کمتر از آن مثلاً گویند: زید در حیز وسیعی قرا
تدویرلغتنامه دهخداتدویر. [ ت َدْ ] (ع مص ) گرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). گرد و مدور گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرد گردانیدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). || گردانیدن چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). دور گردانیدن چیزی را
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و
محویتلغتنامه دهخدامحویت . [ م َح ْ وی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) حالت محو شدن و ابطال و حک و نسخ . (ناظم الاطباء). محوشدگی .
محویةلغتنامه دهخدامحویة. [ م َح ْ وی ی َ ] (ع ص ) تأنیث محوی . مجموعه . فراهم آمده و گردشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : واستعین اﷲ فی الفیةمقاصد النحو بها محویة.ابن مالک .