مخلالغتنامه دهخدامخلا. [ م ُ خ َل ْ لا ] (اِ) طعامی است ، و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده ٔ فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده در آن بفشارند و در نان های یوخه ٔ آب زده پیچند و بخورند. (برهان ) (آنندراج ). یک نوع طعامی که از بادنجان پخته و گ
مخلالغتنامه دهخدامخلا. [ م ُ خ َل لا ] (ع ص ) (از «خ ل و») رها کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده . (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود.- مخلا بطبع ؛ بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء).
مخلافرهنگ فارسی عمید۱. خالیشده.۲. رهاشده.۳. جای خالی.۴. بورانی بادمجان.⟨ مخلا به طبع: [قدیمی]۱. جای خالی.۲. آرام و مطابق میل.
ماخلالغتنامه دهخداماخلا. [ خ َ ] (ع حرف اضافه ٔ مرکب ) مگر. بغیر از. غیر از. (از ناظم الاطباء).- ماخلا اﷲ ؛ ماسوی اﷲ. (یادداشت مؤلف ) : الا کل شی ٔ ماخلا اﷲ باطل و کل نعیم لامحالة زائل .لبیدبن ربیعه .
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) داس علف درو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داسی که بدان علف درو می کنند. (ناظم الاطباء). || قلاب دروگری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ل و») کسی که ویران می کند و خراب می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه خلوت می کند با کسی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقر
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ُ خ َل ْ لا ] (ع ص ) رها کرده شده و خالی کرده شده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده . (ناظم الاطباء). رجوع به «مخلا» شود.- مخلی بالطبع ؛ رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندی
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ُ خ َل ْ لی ] (ع ص ) رهاکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که آزاد می کندو رها می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلیه شود.
مخلاطلغتنامه دهخدامخلاط. [ م ِ ] (ع ص ) مرد به هر کار آمیزنده و فسادافکننده در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مخلط شود.
مخلافلغتنامه دهخدامخلاف . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار خلاف کننده ٔ وعده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) روستا. ج ، مخالیف . و منه مخالیف الیمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ناحیه . یقال فی کل بلد مخلاف ؛ ای ناحیة. (ناظم الاطباء). مخلاف در یمن
مخلاةلغتنامه دهخدامخلاة. [ م ِ ] (ع اِ) تره دان و علف دان و توبره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تره دان و علف دان و توبره که دانه پر کرده به دهان اسب بندند. (آنندراج ). توبره .(مقدمة الادب زمخشری ) (دستورالاخوان چ بنیاد فرهنگ ). توبره و تره دان و علف دان . ج ، مخالی . (ناظم الاطباء).
محلالغتنامه دهخدامحلا. [ م ُ ح َل ْ لا ] (ع اِ) قطعه ٔ کوچکی از گوشت کباب شده که بر آن آب لیمو افشانده باشند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || بادنجان بریان کرده . مخلا. (ناظم الاطباء).
آزاد (1)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام (1)، حُرّ، آزاده، شریف، وارسته، فارغ، مختار، مجاز، معاف آزادیخواه، آزادیطلب، آزادمرد، آزادمنش، مشروطهخواه خلاص، آسوده، ول، یله، رها(شده)، مخلا، آزادشده زاد
خالیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ، تهی، عاری خلوت، دنج، کمجمعیت، کمرفتوآمد، آرام، ساکت توخالی، پوک، پوچ، مجوف، میانتهی، دوجداره، مخلا فاقد، عاری سفید، نانوشته غیرمسکون، اشغالنشده، متروک، بدون سکنه مبلماننشده، لخت، تجهیزنشده لخت، عور، عریان، نپوشیده، برهنه بلامتصدی ، بیزینت و زیور، ساده بیمغز، بیمعنی(بیمعنا
دنجلغتنامه دهخدادنج . [ دِ ] (ترکی ، ص ) در اصطلاح عامیانه از کلمه ٔ «دینج » ترکی به معنی خلوت و آرام . جای بی آمد و شد. جایی که خلوت و بی شور و جلب و هیاهو باشد. آرام و آسوده : گوش دنج . گوشه ٔ دنج . (یادداشت مؤلف ). جای امن و امان و جای آسایش و مخلا بطبع. (ناظم الاطباء). || در آذربایجان ب
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ُ خ َل ْ لا ] (ع ص ) رها کرده شده و خالی کرده شده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده . (ناظم الاطباء). رجوع به «مخلا» شود.- مخلی بالطبع ؛ رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندی
مخلاطلغتنامه دهخدامخلاط. [ م ِ ] (ع ص ) مرد به هر کار آمیزنده و فسادافکننده در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مخلط شود.
مخلافلغتنامه دهخدامخلاف . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار خلاف کننده ٔ وعده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) روستا. ج ، مخالیف . و منه مخالیف الیمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ناحیه . یقال فی کل بلد مخلاف ؛ ای ناحیة. (ناظم الاطباء). مخلاف در یمن
مخلاةلغتنامه دهخدامخلاة. [ م ِ ] (ع اِ) تره دان و علف دان و توبره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تره دان و علف دان و توبره که دانه پر کرده به دهان اسب بندند. (آنندراج ). توبره .(مقدمة الادب زمخشری ) (دستورالاخوان چ بنیاد فرهنگ ). توبره و تره دان و علف دان . ج ، مخالی . (ناظم الاطباء).