مدارجلغتنامه دهخدامدارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) درجه ها. پایه ها. رتبه ها. پله ها. زینه ها. درجات . مراتب . (ناظم الاطباء). در فارسی به معنی مراتب ودرجات و پله ها مستعمل است : همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216</
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ دَرْ رَ ] (ع ص ) به درجات کرده . صاحب درجه ها. (یادداشت مؤلف ) درجه دار: خطکش مدرج . صفحه ٔ مدرج . درجه بندی شده . || پله پله شده . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) در تداول امروز کشورهای عربی ، تالاری که در آن کرسیها بصف نصب کرده باشندبرای استماع سخنرانی یا دیدن نم
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ دَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از تدریج . رجوع به تدریج شود. آنکه درمی نوردد و می پیچد نامه را. (ناظم الاطباء). درهم پیچنده و لفاف کننده چیزی را. (از متن اللغة). || جفاکار. ظالم . آزاررسان . (ناظم الاطباء).
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ رَ ] (ع ص ) درنوردیده . درنوشته ، و جز آن . (از فرهنگ فارسی معین ): ادرج الطومار؛ طواه . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ادراج . رجوع به ادراج شود. || درج شده . مندرج شده . (فرهنگ فارسی معین ): أدرج الشی ٔ فی الشی ٔ؛ ادخله و ضمنه . (اقرب الموارد). پنهان . م
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ رِ ] (ع ص ) ماده شتر که یک سال بگذرد و بچه نیاورد. (از متن اللغة). رجوع به مدراج شود. || کسی که سر پستان ناقه را بندد. (آنندراج ). رجوع به ادراج شود. || کسی که درنوردد نامه را. (آنندراج ). رجوع به ادراج شود.
مدرجلغتنامه دهخدامدرج .[ م َ رَ ] (ع اِ) جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). راه . (منتهی الارب ). طریق . (از اقرب الموارد). || مدرج النمل ؛ مَدَب ّ. راه مورچه . و هو مثل فی الخفاء، یقال : اخفی من مدرج النمل . (اقرب الموارد). || مذهب . مسلک . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). مدرجة. درج . (متن ال
پیش کسوتیلغتنامه دهخداپیش کسوتی . [ ک ِ وَ ] (حامص مرکب ) حالت پیش کسوت . یکی از مدارج طریقت . || قدمت و برتری در پهلوانی زورخانه .
سلوکفرهنگ فارسی معین(سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در پیش گرفتن راهی . 2 - (اِمص .) روش ، رفتار. 3 - طی مدارج توسط سالک به مقام وصل و فنا.
سنیةلغتنامه دهخداسنیة. [ س َ نی ی َ ] (ع ص ) تأنیث سنی : و بمراتب علیه و مدارج سنیه رسانید. (سندبادنامه ص 315). رجوع به سنی شود.