مذبوحلغتنامه دهخدامذبوح . [ م َ ] (ع ص ) ذبح کرده شده . (منتهی الارب ). کشته شده به طریق ذبح . (ناظم الاطباء). قتیل . (متن اللغة). گلوبریده . نعت مفعولی است از ذبح . || حلال . (منتهی الارب ). روا. (یادداشت مؤلف ):کل شی ٔ فی البحر مذبوح ؛ ای لایحتاج الی الذابح . (منتهی الارب )؛ ای حلال اکله و
مضبوعلغتنامه دهخدامضبوع . [ م َ ] (ع ص ) حمار مضبوع ؛ خر که او را کفتار خورده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مضباةلغتنامه دهخدامضباة. [ م ُ ] (ع اِ) نان که در خاکستر گرم پخته باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط).
مضباةلغتنامه دهخدامضباة. [ م َ ] (ع اِ) (از «ض ب و») مغاک کوماچ پختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغاکی که در آن کماچ می پزند. (ناظم الاطباء).
مذبوحانهلغتنامه دهخدامذبوحانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) حرکت مذبوحانه ؛ حرکتی از روی کمال نومیدی و بی اندک فایده ای . تلاشی بی نتیجه و مأیوسانه ، شبیه به حرکاتی که مرغ یا گوسفند بسمل در واپسین دقایق حیات می کند.
مذبوحانهلغتنامه دهخدامذبوحانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) حرکت مذبوحانه ؛ حرکتی از روی کمال نومیدی و بی اندک فایده ای . تلاشی بی نتیجه و مأیوسانه ، شبیه به حرکاتی که مرغ یا گوسفند بسمل در واپسین دقایق حیات می کند.