مساقلغتنامه دهخدامساق . [ م َ ] (ع مص ) مصدر میمی است از سَوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). راندن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سوق شود : اِلی ربک یومئذ المساق . (قرآن 30/75). در جمله مراد از مساق این سخن آن بود که چنین پادشاه بدی
مساقفرهنگ فارسی عمید۱. راندن حیوان چهارپا، گله، یا چیز دیگر.۲. خواندن یا نوشتن.۳. (اسم) مضمون؛ محتوا.۴. (اسم) طریقه؛ روش.
پارهچین عکسیphotomosaic, photographic mosaic, mosaic 2واژههای مصوب فرهنگستانتصویری یکپارچه که از کنار هم چیدن عکسهای یک منطقه به دست میآید
چمشاکلغتنامه دهخداچمشاک . [ چ َ ] (اِ) پاافزار و کفش را گویند. (برهان ). بمعنی چمتاک و چمتک است که کفش را گویند. (از جهانگیری ). کفش و چیزی شبیه به چارق عجم که از بیت المقدس آرند، ولی اطراف آن دوخته نیست . مرادف چمشک در معنی . (از رشیدی ). بمعنی پاافزار است . (انجمن آرا). مرادف چمشک و چمناک و
میشاقلغتنامه دهخدامیشاق . (ع اِ) کانه مفرد مواشیق ، که به معنی دندانه های کلید است . (از منتهی الارب ، ماده ٔ وش ق ). جمع آن مواشیق است . (از اقرب الموارد).
مساغلغتنامه دهخدامساغ . [ م َ ] (ع مص ) مصدر میمی است از سوغ . آسان به گلو فروشدن چیزی . گوارندگی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سوغ شود. || (اِ) جای گذر و راه . (منتهی الارب ). مدخل . (اقرب الموارد). جای روانی چیزی و جای روان شدن و جواز. (غیاث ) (آنندراج ). گذرگاه :
مساقاتلغتنامه دهخدامساقات . [ م ُ ] (ع مص ، اِمص ) مساقاة. بهم آب کشیدن و یکدیگر را آب دادن . (تاج المصادر بیهقی ) : از بام تا شام در مقاسات لباس بأس و مساقات جام حمام بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 265). و رجوع به مساقاة شود. || در اصطل
مساقاةلغتنامه دهخدامساقاة. [ م ُ ] (ع مص ) مساقات . به هم آب کشیدن و یکدیگر را آب دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). یکدیگر را آب دادن . (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، تیمار و تعهد کردن درخت را به شرکت دخل وی . (منتهی الارب ). دادن درخت را به کسی که آن را نگهداری و اصلاح کند
مساقطلغتنامه دهخدامساقط. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مسقط. (آنندراج ). رجوع به مسقط شود. جای زدن و جای افتادن . (آنندراج ). جایی که چیزها می افتد. (ناظم الاطباء) : عتبی آورده است که در آن ایام مردم را دیدمی که در مساقط ارواث تتبع و تفحص دانه ها کردندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
مساقطةلغتنامه دهخدامساقطة. [ م ُ ق َ طَ ] (ع مص ) سقاط. افکندن چیزی را یا پی هم افکندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیفکندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || سست دویدن اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سبقت گرفتن اسب از دیگر اسبان . (اقرب الموارد). || به وقت سخن گفتن یکی دیگ
مساقیلغتنامه دهخدامساقی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَسقاة.محل آبیاری . مجاری . مسیرهای آب . مواضع ریزش آب : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون معشوق از آن بازی خفته است .(ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ). و رجوع به مسقاة شود.
مَسَاقُفرهنگ واژگان قرآنسوق دادن (کلمه مساق مصدر ميمي است ، که همان معناي مصدر سوق را ميدهد ، و مراد از اينکه در قيامت يا در روز مرگ سوق به سوي خداي تعالي است ، اين است که بازگشت به سوي اوست ، و اگر از بازگشت را، به مساق تعبيرکرده براي اشاره به اين است که آدمي در اين بازگشت ، اختياري از خود ندارد و سوق ، وادار کردن به را
تنگ فروبردنلغتنامه دهخداتنگ فروبردن . [ ت َ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن و ناپدید کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) : فتاده ام به گروهی که در ثناشان نیست مساق لفظ رکیک وجمال معنی تنگ بقول نیک چو من نامشان برآرم زودبه فعل بد سخنم را فروبرند به تنگ . <p class="aut
سیاقتلغتنامه دهخداسیاقت . [ ق َ ] (ع مص ) روان کردن . (غیاث ) (آنندراج ). روانی و عدم اغلاق . (ناظم الاطباء). || (اِ) ترتیب . روش . طرز. قاعده : اکنون تاریخ که در آن بودیم بر سیاقت خویش برانیم . (تاریخ بیهقی ). و در این موضع اثبات این ابیات اگرچه نه از طرز و مساق این سی
رغبت نمودنلغتنامه دهخدارغبت نمودن . [ رَ / رِ ب َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترغیب . (تاج المصادر بیهقی ). تمایل نشان دادن . خواستار شدن . میل نمودن . (یادداشت مؤلف ). رغبت کردن <span class="
مساقاتلغتنامه دهخدامساقات . [ م ُ ] (ع مص ، اِمص ) مساقاة. بهم آب کشیدن و یکدیگر را آب دادن . (تاج المصادر بیهقی ) : از بام تا شام در مقاسات لباس بأس و مساقات جام حمام بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 265). و رجوع به مساقاة شود. || در اصطل
مساقاةلغتنامه دهخدامساقاة. [ م ُ ] (ع مص ) مساقات . به هم آب کشیدن و یکدیگر را آب دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). یکدیگر را آب دادن . (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، تیمار و تعهد کردن درخت را به شرکت دخل وی . (منتهی الارب ). دادن درخت را به کسی که آن را نگهداری و اصلاح کند
مساقطلغتنامه دهخدامساقط. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مسقط. (آنندراج ). رجوع به مسقط شود. جای زدن و جای افتادن . (آنندراج ). جایی که چیزها می افتد. (ناظم الاطباء) : عتبی آورده است که در آن ایام مردم را دیدمی که در مساقط ارواث تتبع و تفحص دانه ها کردندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
مساقطةلغتنامه دهخدامساقطة. [ م ُ ق َ طَ ] (ع مص ) سقاط. افکندن چیزی را یا پی هم افکندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیفکندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || سست دویدن اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سبقت گرفتن اسب از دیگر اسبان . (اقرب الموارد). || به وقت سخن گفتن یکی دیگ
مساقیلغتنامه دهخدامساقی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَسقاة.محل آبیاری . مجاری . مسیرهای آب . مواضع ریزش آب : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون معشوق از آن بازی خفته است .(ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ). و رجوع به مسقاة شود.
قرمساقلغتنامه دهخداقرمساق . [ ق ُ رَ ] (ترکی ، ص ) هرکه زن خود را به دیگران بدهد. (آنندراج ). آنکه دلالی نامشروع زنان کند. جاکش . و در تداول امروز به ضم راء است .