مسحوقلغتنامه دهخدامسحوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحق . رجوع به سحق شود. سوده و کوفته یا ریزه ریزه کرده شده . (آنندراج ). بشدت کوفته شده . (از اقرب الموارد). سائیده . نرم شده . آردشده . || دم مسحوق ؛ خون سائل و ریزان . (از اقرب الموارد).
مسحوقدیکشنری عربی به فارسیپودر , پودر صورت , گرد , باروت , ديناميت , پودر زدن به , گرد زدن به , گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن
مسحاقلغتنامه دهخدامسحاق . [ م ِ ] (ع اِ) پوست تنکی که می پوشاند سطح خارجی استخوانهای سر را. ج ، مَساحیق . (ناظم الاطباء).
مسهکلغتنامه دهخدامسهک . [ م َ هََ ] (ع اِ) گذرگاه باد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مسهج . مسهکة. و رجوع به مسهکة شود.
مسهکلغتنامه دهخدامسهک . [ م ِ هََ ] (ع ص ) مرد فصیح زودگوی . || اسب بسیار روان تیزرفتار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).