مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بلند. (غیاث ): جبل مشرف ؛ کوه بلند و نمایان . (منتهی الارب ). در اماکن به معنی بلند. (از اقرب الموارد). بالابرآمده . افراشته . بلند. رفیع. سرکوب . افراخته شده . بلندبرآمده و نمایان . (از ناظم الاطباء).- جبل مشرف ؛ کوه بلند
مسرفلغتنامه دهخدامسرف . [ م ُ رِ ] (اِخ ) لقبی که مردم مدینه پس از وقعه ٔ حَرَّة به مسلم بن عقبه ٔ مری دادند بدان جهت که در آن جنگ از حد درگذشته بود. (از منتهی الارب ) (ازالاعلام زرکلی ). و رجوع به مسلم (ابن عقبه ...) شود.
مسرفلغتنامه دهخدامسرف . [ م ُرِ ] (ع ص ) تجاوزکننده از حد. افراطکننده . (از اقرب الموارد). گزافه کار. مفرط. زیاده رو. از حد درگذرنده و گزاف کار. (دهار). || آن که در ارتکاب گناهان و خطاها و اثمها زیاده روی کند. (از اقرب الموارد) : اًِن اﷲ لایهدی ة من هو مسرف کذاب . (قرآ
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ ] (اِخ ) احمدبیک . از اولاد خواجه سیف الملوک و جوانی است خوش ذوق و خوش رفتار. با وجود اشتغال به نویسندگی به تحصیل علوم نیز رغبت دارد و از شغل خود دلگیر است . طبع شعر بسیار خوبی دارد، ولی چندان دقت نمی کند و اگر دقت کند شعر خوب میگوید . از اوست :افسوس که روز زندگا
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای بلند. (غیاث ). بلندی زمین و جای بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُشرِف و دزی شود.
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بلند. (غیاث ): جبل مشرف ؛ کوه بلند و نمایان . (منتهی الارب ). در اماکن به معنی بلند. (از اقرب الموارد). بالابرآمده . افراشته . بلند. رفیع. سرکوب . افراخته شده . بلندبرآمده و نمایان . (از ناظم الاطباء).- جبل مشرف ؛ کوه بلند
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ ] (اِخ ) احمدبیک . از اولاد خواجه سیف الملوک و جوانی است خوش ذوق و خوش رفتار. با وجود اشتغال به نویسندگی به تحصیل علوم نیز رغبت دارد و از شغل خود دلگیر است . طبع شعر بسیار خوبی دارد، ولی چندان دقت نمی کند و اگر دقت کند شعر خوب میگوید . از اوست :افسوس که روز زندگا
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای بلند. (غیاث ). بلندی زمین و جای بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُشرِف و دزی شود.
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م ُ رَ ] (ع اِ) منظر بر بلندی . (منتهی الارب ). منار وبرج و هر منظری که بر بلندی باشد. (ناظم الاطباء).
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) بزرگی داده شده . (غیاث ). بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . حرمت کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزرگ . سرافرازی دهنده و بزرگی دهنده و سرافراز. (از ناظم الاطباء).- مشرف ساختن ؛ مشرف کردن . (ناظم
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بلند. (غیاث ): جبل مشرف ؛ کوه بلند و نمایان . (منتهی الارب ). در اماکن به معنی بلند. (از اقرب الموارد). بالابرآمده . افراشته . بلند. رفیع. سرکوب . افراخته شده . بلندبرآمده و نمایان . (از ناظم الاطباء).- جبل مشرف ؛ کوه بلند
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ ] (اِخ ) احمدبیک . از اولاد خواجه سیف الملوک و جوانی است خوش ذوق و خوش رفتار. با وجود اشتغال به نویسندگی به تحصیل علوم نیز رغبت دارد و از شغل خود دلگیر است . طبع شعر بسیار خوبی دارد، ولی چندان دقت نمی کند و اگر دقت کند شعر خوب میگوید . از اوست :افسوس که روز زندگا
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای بلند. (غیاث ). بلندی زمین و جای بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُشرِف و دزی شود.
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م ُ رَ ] (ع اِ) منظر بر بلندی . (منتهی الارب ). منار وبرج و هر منظری که بر بلندی باشد. (ناظم الاطباء).
مشرفلغتنامه دهخدامشرف . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) بزرگی داده شده . (غیاث ). بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . حرمت کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزرگ . سرافرازی دهنده و بزرگی دهنده و سرافراز. (از ناظم الاطباء).- مشرف ساختن ؛ مشرف کردن . (ناظم