مصدقلغتنامه دهخدامصدق . [ م ُ ص َدْ دِ ](ع ص ) صدقات گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدقه ستاننده . ج ، مصدقون . (مهذب الاسماء). فراهم آورنده ٔ زکوة و صدقه . جابی . عامل . ساعی . فراهم آورنده ٔ صدقه . صدقه ستاننده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به تاج العروس ج <span class="hl"
مصدقلغتنامه دهخدامصدق . [ م ُص ْ ص َدْ دِ ] (ع ص ) صدقه کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). متصدق . صدقه دهنده . ج ، مصدقون . (مهذب الاسماء) : ان المصدقین و المصدقات و اقرضوااﷲ قرضاً حسناً یضاعف لهم و لهم اجر کریم (قرآن 18/57)؛ همان
مصدقلغتنامه دهخدامصدق . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) استوار. (یادداشت مؤلف ). محقق . تصدیق شده . به راستی گواهی شده : ور گواهی به چار حد جهان بگذراند مصدقش دانند. خاقانی .- سواد مصدق ؛ رونوشت مصدق . سواد و رونو
مصدقلغتنامه دهخدامصدق . [ م ِ دَ ] (ع اِ) دلاور راست حمله . (منتهی الارب ): شجاع ذومصدق ؛ دلیر بیباک و بی پروا. (ناظم الاطباء). شجاع ذومصدق ، دلاور است . (آنندراج ). مَصْدَق . (منتهی الارب ). || جواد ذومصدق ؛ اسب راست تک و راست روش . کأنه ذوصدق فیما یعده من ذلک . (منتهی الارب )(آنندراج ) (نا
مصدغلغتنامه دهخدامصدغ . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان نهاده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ): بعیر مصدغ ؛ شتری که مابین چشم و گوش وی را داغ کرده باشند. (ناظم الاطباء). مصدوغ . (منتهی الارب ).
مصدق آبادلغتنامه دهخدامصدق آباد. [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در16هزارگزی باختری الشتر با 130 تن سکنه . آب آن از رود کهمان و راه آن مالرو است . ساکنان این ده از طایفه ٔ یوسف ون
مصدوغلغتنامه دهخدامصدوغ . [ م َ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان کرده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ): بعیر مصدوغ ؛ شتری که در صدغ وی داغ باشد. (ناظم الاطباء). بعیر مصدغ . (منتهی الارب ).
مصدقاتلغتنامه دهخدامصدقات . [ م ُص ْ ص َدْ دِ ] (ع ص ، اِ) متصدقات . زنان تصدیق کننده . رجوع به مصّدّق شود.
مصدقینلغتنامه دهخدامصدقین . [ م ُ ص َدْ دِ ] (ع اِ) ج ِ مصدق . که بر راستی کسی یا چیزی را گواهی دهند. (از یادداشت مؤلف ).
مصدقینلغتنامه دهخدامصدقین . [م ُ ص َدْ دِ ] (ع ص ، اِ) کسانی که گواهی دهند راستی و صداقت کسی را. (ناظم الاطباء). رجوع به مصدق شود.
ابوالخیرلغتنامه دهخداابوالخیر. [ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ )مصدق بن شبیب بن الحسین صلحی . رجوع به مصدق ... شود.
مصوبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ده، قطعی، پذیرفته، مجاز، تنفیذشده، مؤید، مرضیالطرفین، مصدق، مصوبه، مثبت
ممضالغتنامه دهخداممضا. [ م ُ ] (ع ص ) امضاشده و تصدیق شده و رقم شده . (ناظم الاطباء). ممضی . رجوع به ممضی شود.- ممضا داشتن ؛مورد موافقت و مصدق و قابل قبول تلقی کردن و پذیرفتن .
جعفرلغتنامه دهخداجعفر. [ ج َف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل حسینی طالبی هاشمی (متوفی حدود 240 هَ . ق .) مشهور به جعفر مصدق دومین از امامان پنهان (ائمه ٔ مستور) اسماعیلیان است . گویندپس از پدرش محمد (مکتوم اول ) به امامت رسید و از بیم سیاست عباسیان وی را به کن
مصدق آبادلغتنامه دهخدامصدق آباد. [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در16هزارگزی باختری الشتر با 130 تن سکنه . آب آن از رود کهمان و راه آن مالرو است . ساکنان این ده از طایفه ٔ یوسف ون
مصدقاتلغتنامه دهخدامصدقات . [ م ُص ْ ص َدْ دِ ] (ع ص ، اِ) متصدقات . زنان تصدیق کننده . رجوع به مصّدّق شود.
مصدقینلغتنامه دهخدامصدقین . [ م ُ ص َدْ دِ ] (ع اِ) ج ِ مصدق . که بر راستی کسی یا چیزی را گواهی دهند. (از یادداشت مؤلف ).
ذومصدقلغتنامه دهخداذومصدق . [ م ِ دَ ] (ع ص مرکب ) شجاع ذومصدق ؛ دلیری راست حملة. || جواد ذومصدق َ؛ اسپ راست تک و راست رَوِش .