معسکرلغتنامه دهخدامعسکر. [ م ُ ع َ ک َ ] (ع اِ) لشکرگاه . (تفلیسی ) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). لشکرگاه و اردوگاه و محل عسکر. (ناظم الاطباء) : لشکر جود را به گیتی درجز کف راد تو معسکر نیست . عنصری .ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر ر
معسکرلغتنامه دهخدامعسکر. [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) آنکه اردو می زند و مشق می دهد سپاه را و فرمانده ٔ اردو و صاحب منصبی که تعیین لشکرگاه می کند. (ناظم الاطباء).
معسکریلغتنامه دهخدامعسکری . [ م ُ ع َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به معسکر به معنی چیزی که از عسکر مکرم خیزد. عسکر مکرم از شهرهای قدیم خوزستان است که شکر آن شهرت داشته است و ظاهراً این تعبیر ساخته ٔ مولاناست زیرا معسکر در لغت به معنی لشکرگاه و محل اجتماع ضبط شده است . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فر
معسکریلغتنامه دهخدامعسکری . [ م ُ ع َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به معسکر به معنی چیزی که از عسکر مکرم خیزد. عسکر مکرم از شهرهای قدیم خوزستان است که شکر آن شهرت داشته است و ظاهراً این تعبیر ساخته ٔ مولاناست زیرا معسکر در لغت به معنی لشکرگاه و محل اجتماع ضبط شده است . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فر
معسکریلغتنامه دهخدامعسکری . [ م ُ ع َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به معسکر به معنی چیزی که از عسکر مکرم خیزد. عسکر مکرم از شهرهای قدیم خوزستان است که شکر آن شهرت داشته است و ظاهراً این تعبیر ساخته ٔ مولاناست زیرا معسکر در لغت به معنی لشکرگاه و محل اجتماع ضبط شده است . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فر