ماکادامmacadamواژههای مصوب فرهنگستانلایهای متشکل از سنگ شکستۀ درشت و ماسه که پس از کوبیده شدن بهعنوان لایۀ تحتانی زیراساس به کار میرود
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م َ دَ] (ع مص ) بازآمدن . قُدوم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). از سفر و یا از جایی بازآمدن . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده وز برای مقدمت روحانیان در انتظار. <p
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م ُ دَ ] (ع اِ) وقت اقدام ، و گویند هو جری ٔ المقدم ؛ او در هنگام اقدام دلیر است . (منتهی الارب ). وقت و هنگام پیش رفتن و پیش آمدن و اقدام . هو جری ٔ المقدم ؛ او در پیش آمد و اقدام باجرأت است ، و در معیار گوید که گویا مصدر است از «افعال » مانند مخرج و مدخل . || دلیر
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م ُ دِ ] (ع اِ) گوشه ٔ چشم از سوی بینی . (مهذب الاسماء). مقدم العین ؛ کنج چشم . مقابل مؤخرالعین که دنباله ٔ چشم است .(از منتهی الارب ). آن گوشه از چشم که پهلوی بینی می باشد، و مؤخرالعین دنباله ٔ چشم که پهلوی شقیقه است . (ناظم الاطباء). کنج چشم که به طرف بینی باشد.
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع ص ) پیش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پیش درآمده و پیش فرستاده و در پیش جای گرفته و پیش آمده وپیش رفته و از پیش فرستاده . (ناظم الاطباء). پیش . پیش افتاده . جلو. جلوافتاده . مقابل مؤخر : مقدم است به نطق و مسلم است به عل
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م َ دَ] (ع مص ) بازآمدن . قُدوم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). از سفر و یا از جایی بازآمدن . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده وز برای مقدمت روحانیان در انتظار. <p
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م ُ دَ ] (ع اِ) وقت اقدام ، و گویند هو جری ٔ المقدم ؛ او در هنگام اقدام دلیر است . (منتهی الارب ). وقت و هنگام پیش رفتن و پیش آمدن و اقدام . هو جری ٔ المقدم ؛ او در پیش آمد و اقدام باجرأت است ، و در معیار گوید که گویا مصدر است از «افعال » مانند مخرج و مدخل . || دلیر
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م ُ دِ ] (ع اِ) گوشه ٔ چشم از سوی بینی . (مهذب الاسماء). مقدم العین ؛ کنج چشم . مقابل مؤخرالعین که دنباله ٔ چشم است .(از منتهی الارب ). آن گوشه از چشم که پهلوی بینی می باشد، و مؤخرالعین دنباله ٔ چشم که پهلوی شقیقه است . (ناظم الاطباء). کنج چشم که به طرف بینی باشد.
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع ص ) پیش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پیش درآمده و پیش فرستاده و در پیش جای گرفته و پیش آمده وپیش رفته و از پیش فرستاده . (ناظم الاطباء). پیش . پیش افتاده . جلو. جلوافتاده . مقابل مؤخر : مقدم است به نطق و مسلم است به عل
مقدملغتنامه دهخدامقدم . [ م ُ ق َدْ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 934 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 4).
حدبة المقدملغتنامه دهخداحدبة المقدم . [ ح َ دَ ب َتُل ْ م ُ ق َدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به حدبة شود.
حسن مقدملغتنامه دهخداحسن مقدم . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ق َدْ دَ ] (اِخ ) او راست : نمایشنامه ای به نام «جعفرخان از فرنگ آمده » که در 1301 هَ . ق . چاپ شده است . (ذریعه ج 5 ص 109) (تاریخ ادبیات معاصر ا
خانقاه محمدبن عبدالملک بن المقدملغتنامه دهخداخانقاه محمدبن عبدالملک بن المقدم . [ ن َ / ن ِ هَِ م ُ ح َم ْ م َ دِ ن ِ ع َ دُل ْ م َ ل ِ ک ِ نِل ْم ُ ق َدْ دَ ] (اِخ ) خانقاهی بوده است بحلب واقع در درب حطابین که بعدها به درب ابن سالار معروف شد. این خانقاه در سال <span class="hl" dir="ltr
خیرمقدملغتنامه دهخداخیرمقدم . [ خ َ / خ ِ رِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلمه ای است که در وقت قدوم گویند و این مقابل خیر باد است . (آنندراج ). کلمه ٔ تهنیت که در ورود کسی گویند یعنی خوش آمدی . (ناظم الاطباء). کلمه ای است که دوستی در وقت آمدن دوستی می گوید
خضرمقدملغتنامه دهخداخضرمقدم . [ خ ِ م َ دَ ] (ص مرکب ) آنکه مقدم او در یمن حکم مقدم خضر داشته باشد. (آنندراج ).