ملاصقلغتنامه دهخداملاصق . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) متصل و برچسبیده و پیوسته و نزدیک . (ناظم الاطباء) : در همسایگی قصاب باغی بود ملاصق به سرای او. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). جایهای ظاهر شدن آب به رودخانه متصل و ملاصق است . (تاریخ قم ص <span
ملوسکلغتنامه دهخداملوسک . [ م َ س َ ] (ص مصغر) زیباخردک . جمیل و ظریف و زیبا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زیبای کوچک . و رجوع به ملوس شود.
ملوسکفرهنگ نامها(تلفظ: malusak) (ملوس + ک/ ak-/ ( پسوند تحبیب)) ، در خطاب به کودک به ویژه دختر بچه برای بیان زیبایی و ظرافت او گفته میشود ، ملوس ؛ (در گفتگو) دارای زیبایی و جذابیت ، ملیح و دوست داشتنی .
ملصقلغتنامه دهخداملصق . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) چسبیده شده . (غیاث )(آنندراج ). چسبیده و پیوسته و محکم و استوار. (ناظم الاطباء). چسبانیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ملصق شدن ؛ چسبیدن . چفسیدن . التصاق . (یادداشت ایضاً).- ملصق کردن ؛ چس
ملصقلغتنامه دهخداملصق . [ م ُ ص َ / م ُ ل َص ْ ص َ ] (ع ص ) پسرخوانده . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه پدر او دانسته نیست . دَعی ّ. حَمیل . زَنیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملاصقةلغتنامه دهخداملاصقة. [ م ُ ص َ ق َ ] (ع مص ) چسبانیدن و پیوسته کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملاصقتلغتنامه دهخداملاصقت . [ م ُ ص َ / ص ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) چسبیدگی و پیوستگی . (ناظم الاطباء). ملاصقة. رجوع به ملاصقة شود.
لزقلغتنامه دهخدالزق . [ ل ِ ] (ع ص ) (چنانکه لصق و لزج معرب لیز است ) ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی ؛ ای بجنبی . و داره لزق داری ؛ ای ملاصق . (منتهی الارب ).
مغلغتنامه دهخدامغ. [ م ِ] (اِ) مخفف میغ است و آن بخاری است تیره و ملاصق زمین . (برهان ) (آنندراج ). میغ و ابر. (ناظم الاطباء).
لصقلغتنامه دهخدالصق . [ل ِ ] (ع ص ) فلان لصقی و بلصقی ؛ یعنی او ملاصق و در جنب من است ، و فلان لصیقی ؛ کذلک . (منتهی الارب ). لِزق .
گران دودلغتنامه دهخداگران دود. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ابر سیاه و تیره . (برهان ) (آنندراج ). || نِزم و آن بخاری باشد غلیظ و ملاصق زمین . (برهان ).
ملاصقةلغتنامه دهخداملاصقة. [ م ُ ص َ ق َ ] (ع مص ) چسبانیدن و پیوسته کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملاصقتلغتنامه دهخداملاصقت . [ م ُ ص َ / ص ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) چسبیدگی و پیوستگی . (ناظم الاطباء). ملاصقة. رجوع به ملاصقة شود.