مموهلغتنامه دهخدامموه . [ م ُ م َوْ وَه ْ ] (ع ص ) خبر آمیخته از راست و دروغ . (ناظم الاطباء). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. (از اقرب الموارد) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد ک
مموهلغتنامه دهخدامموه . [ م ُ م َوْ وِه ْ ] (ع ص ) آنکه قول وی آمیخته از راست و دروغ باشد. (ناظم الاطباء).- حکیم مموه ؛ حکیمی که سفسطه میکند.|| آنکه زراندودو یا سیم اندود میکند. (ناظم الاطباء). || تلبیس کننده . (ناظم الاطباء). مردم فریب . (یادداشت مرحوم دهخدا)
میموئیهلغتنامه دهخدامیموئیه . [ئی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 2هزارگزی شمال مشیز با 290 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر
ممویةلغتنامه دهخداممویة. [ ] (اِخ ) ابوربیعه اصفهانی . نحوی و شاعر است و او را کتابهایی در نحو بوده است . از اشعار اوست :کن ابن من شئت و اکتسب ادبایغنیک تشریفه عن النسب لا شی ٔ فی الخافقین تکسبه احمد عندالانام من ادب .(از معجم الادباء چ اروپا ج <span class
ممأاةلغتنامه دهخداممأاة. [ م ُ ] (ع مص ) با هم شرط کردن بر صد. (آنندراج ): شارطته ممأاة؛ با او شرط کردم بر صد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ممحولغتنامه دهخداممحو. [ م َ ح ُوو ] (ع ص ) نقش و نبشته ٔ پاک کرده شده و جز آن . ممحی . (از منتهی الارب ). پاک کرده شده مثل نبشته و نقش و جز آن . (آنندراج ). نبشته و یا نقش پاک کرده شده . (ناظم الاطباء).
مموهاتلغتنامه دهخدامموهات . [ م ُ م َوْ وَ ] (ع ص ،اِ) سخنان آمیخته به راست و دروغ . سخنان دروغ آمیز که به راست مانند کرده باشند : لایق و موافق نمی نماید ترهات ناقص عقلی و مموهات ناقص عهدی بر چنین سیاستی هایل ... اقدام نمودن . (سندبادنامه ص 85<
مموهةلغتنامه دهخدامموهة. [ م ُ م َوْ وَ هََ ] (ع ص ) آنچه ظاهر با باطنش مخالف باشد. (از تعریفات جرجانی ).- حکمت مموهة ؛ مغالطات . سفسطه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
حکمت مموههلغتنامه دهخداحکمت مموهه . [ ح ِ م َ ت ِ م ُ م َوْ وِ هََ / هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سفسطه . دانش سوفسطائیان . سوفسطیقا. حکمت مشاغبین . حکمت مغالطین .
ممخرقلغتنامه دهخداممخرق . [ م ُ م َ رَ] (ع ص ) گروه پراکنده شده و منتشر. (ناظم الاطباء). || زراندودشده به طلا و نقره . (شرح قاموس ). زراندوده . مموه . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).
غورکلغتنامه دهخداغورک . [ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر غور (اِخ ) رجوع به غور شود : غورک بیمغز را صفرا بشورید و بگفت کای مموه باشگونه یاوه گوی و هرزه لا.سنایی غزنوی (از لباب الالباب چ 1335 ص 430).<
هرزه لالغتنامه دهخداهرزه لا. [ هََ زَ / زِ ] (نف مرکب ) هرزه لای . هرزه درای . هرزه خای . هرزه گو. یاوه گوی : غورک بی مغز را صفرا بشورید و بگفت ای مموه باژگونه یافه گوی هرزه لا. سنائی .گر ترا طعنی کند
مردم فریبلغتنامه دهخدامردم فریب . [ م َ دُ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب )فریبنده مردم . فریبگر. مکار. فتان . فریب دهنده . گمراه کننده . مموه . مدلّس . فریبکار. حیله گر : بیامد یکی پیر مردم فریب ترا دل پر از بیم کرد و نهیب . <p class="au
اندودهلغتنامه دهخدااندوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) اندودکرده شده . (ناظم الاطباء). اندودکرده . انداییده . (فرهنگ فارسی معین ).- اندوده آستین ؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده . (شرفنامه ٔ منیری ) .- اندوده پوست </sp
مموهاتلغتنامه دهخدامموهات . [ م ُ م َوْ وَ ] (ع ص ،اِ) سخنان آمیخته به راست و دروغ . سخنان دروغ آمیز که به راست مانند کرده باشند : لایق و موافق نمی نماید ترهات ناقص عقلی و مموهات ناقص عهدی بر چنین سیاستی هایل ... اقدام نمودن . (سندبادنامه ص 85<
مموهةلغتنامه دهخدامموهة. [ م ُ م َوْ وَ هََ ] (ع ص ) آنچه ظاهر با باطنش مخالف باشد. (از تعریفات جرجانی ).- حکمت مموهة ؛ مغالطات . سفسطه . (یادداشت مرحوم دهخدا).