منتقدلغتنامه دهخدامنتقد. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) سره کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درم خوب از بد سوا شده و شمرده شده . (ناظم الاطباء). || پاک . (غیاث ). محض . خالص : او به بینی بو کند ما با خردهم ببوئیمش به عقل منتقد . مول
منتقدلغتنامه دهخدامنتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نقدستاننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه عیوب شعر را بر گوینده ٔ آن آشکار کند. (از اقرب الموارد). آنکه آثار ادبی و هنری را مورد بررسی و مط
منتقدفرهنگ فارسی عمید۱. انتقادکننده.۲. صرافیکننده.۳. کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند.
منتقثلغتنامه دهخدامنتقث . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) شتابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه می شتابد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآورنده ٔ مغز از استخوان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه ازاستخوان مغز برمی آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاث شود. || آنکه چیز
منتقضلغتنامه دهخدامنتقض . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بنا و تاب رسن باز کرده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریسمان تاب بازکرده و بنای ویران شده . (ناظم الاطباء). || پیمان شکسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). عهد و پیمان شکسته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به انتقاض شود. || باطل شون
منتکتلغتنامه دهخدامنتکت . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) به سر درافتنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه به سر درمی افتد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکات شود.
منتکثلغتنامه دهخدامنتکث . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) لاغر و نزار. || ریسمان گسسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) || پیمان و عهد شکسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آنکه از حاجت خود به سوی دیگر بر می گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ان
منتقد فرهنگیcultural criticواژههای مصوب فرهنگستانکسی که به سنجش و ارزیابی و اظهارنظر تخصصی دربارة شکلهای گوناگون آثار فرهنگی ازجمله هنر و ادبیات و موسیقی و سینما میپردازد
منتقد فرهنگیcultural criticواژههای مصوب فرهنگستانکسی که به سنجش و ارزیابی و اظهارنظر تخصصی دربارة شکلهای گوناگون آثار فرهنگی ازجمله هنر و ادبیات و موسیقی و سینما میپردازد