منشعبلغتنامه دهخدامنشعب . [ م ُ ش َ ع ِ ] (ع ص ) شاخ در شاخ شونده . (غی-اث ) (آنندراج ). راه و یا درخت شاخ شاخ شده و پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شعبه شعبه و شاخ شاخ شده . (ناظم الاطباء).- منشعب شدن ؛ شعبه شعبه شدن . رشته رشته شدن . انواع گونا
منسحبلغتنامه دهخدامنسحب . [ م ُ س َ ح ِ] (ع ص ) کشیده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کشیده شده بر زمین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- منسحب شدن ؛ کشیده شدن : چون برآمد بر هوا موش از غراب منسحب شد چغز نیز از قعر آب . <
منشعباتلغتنامه دهخدامنشعبات . [ م ُ ش َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منشعبة. جداگردیده . متفرعات . شاخه ها : جملگی متفرعات و منشعبات هر یک به اصول آن ملحق گردانیم . (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 70). رجوع به منشعبة و م
منشعبةلغتنامه دهخدامنشعبة. [ م ُ ش َ ع ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث منشعب . ج ، منشعبات . رجوع به منشعب و منشعبات شود. || (اصطلاح صرف عربی ) بناهای جداگردیده از اصل به الحاق یا تکرار حرفی مانند اکرم وکَرَّم َ. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به منشعب شود.
ramifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیرفع می شود، منشعب شدن، منشعب کردن، شاخهشاخه شدن، شاخه دادن، شاخه بستن
ramifyingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکه تکه کردن، منشعب شدن، منشعب کردن، شاخهشاخه شدن، شاخه دادن، شاخه بستن
منشعباتلغتنامه دهخدامنشعبات . [ م ُ ش َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منشعبة. جداگردیده . متفرعات . شاخه ها : جملگی متفرعات و منشعبات هر یک به اصول آن ملحق گردانیم . (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 70). رجوع به منشعبة و م
منشعبةلغتنامه دهخدامنشعبة. [ م ُ ش َ ع ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث منشعب . ج ، منشعبات . رجوع به منشعب و منشعبات شود. || (اصطلاح صرف عربی ) بناهای جداگردیده از اصل به الحاق یا تکرار حرفی مانند اکرم وکَرَّم َ. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به منشعب شود.