منقورلغتنامه دهخدامنقور. [ م َ ] (ع ص ) تهی کرده شده وخالی کرده و سوراخ شده . (ناظم الاطباء). || نقرشده . کنده . کنده شده . کنده کاری شده : صورت معشوق در حجرالاسود سینه شان منقوش است و صورت محبت در قالب ایشان منقور. (مقامات حمیدی ). از بتخانه ٔ آنجا سنگی منقور بیرون آور
منقورفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کنده شده ، نقر شده ، کنده . 2 - سوراخ شده . 3 - ساییده شده .
منکورلغتنامه دهخدامنکور. [ م َ ] (ع ص ) انکارکرده شده و ناشناخته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجهول . ج ، مناکیر. (المنجد).
منقارلغتنامه دهخدامنقار. [ م ِ ] (ع اِ) کلب مرغ . (مهذب الاسماء).پتفوز مرغ . (دهار). نول مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نول مرغ و آله ٔ دانه چیدن . (غیاث ). نول مرغان . نوک . تک . شند. کلب . کلپ . کلکف . کلفت . کلنه . شَتَر. چُنَک . (ناظم الاطباء). نوک پرندگان . نک . منقاف . منقاد. منسر. مجذ
پیمپالگاونلغتنامه دهخداپیمپالگاون . [ وُ ] (اِخ ) قصبه ای است در اواسط هندوستان و در ایالت برار دارای بتخانه ای منقور در تخته سنگی . (قاموس الاعلام ترکی ).
آجیدنلغتنامه دهخداآجیدن . [ دَ ] (مص ) آجدن . آزدن . آژدن . نگندن . || منقور و مضرس کردن سطح سنگ آسیا با آسیازنه بهتر خرد کردن دانه را. رجوع به آژدن شود.
نَقِيراًفرهنگ واژگان قرآنگودي پشت هسته ي خرما - نقطهاي است که بر روي هسته خرما است - چيز حقير و اندکي که مرغ آن را با منقار خود از زمين بر ميدارد (کلمه نقير ، صفت مشبهه است ، و در عبارت "فَإِذاً لَّا يُؤْتُونَ ﭐلنَّاسَ نَقِيراً "به معناي اسم مفعول يعني منقور (منقار زده ) آمده است ، و عبارت است از چيز حقير و اندکي که مرغ آن
مطبقلغتنامه دهخدامطبق . [م ُ طَب ْ ب َ ] (ع ص ) توبرتو کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی . (ناظم الاطباء). طبقه طبقه بر هم نهاده شده : و این قبر المسیح در [ بیت المقدس ] یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق . (مجمل التواریخ و ا