مهزادلغتنامه دهخدامهزاد. [ م ِ ] (ن مف مرکب ) مهزاده . شاهزاده . زاده ٔ مه . مهترزاده . بزرگ زاده : گل را نتوان بباد دادن مهزاد به دیوزاد دادن . نظامی .و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
محاجاتلغتنامه دهخدامحاجات . [ م ُ ] (ع مص ) پرسیدن از کسی چیزی که تا در غلط افکند او را یا چیستان گفتن . (آنندراج ). محاجاة. رجوع به محاجاة شود.
محجتلغتنامه دهخدامحجت . [ م َ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) محجة. راه راست : سلطان آثار مطاوعت در اقتضاء حجت و اقتفاء محجت موقف امامت ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و رجوع به محجة شود.
مهجدلغتنامه دهخدامهجد. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) شب خسبنده . (آنندراج ). خوابیده . (ناظم الاطباء). || خواباننده . || خفته یابنده کسی را. (آنندراج ). و رجوع به اهجاد شود.
مهینزادفرهنگ نامها(تلفظ: mehin zād) [(مِه = مِهتر ، بزرگتر + ین (پسوند نسبت) + زاد = زاده)] ، (= مِهزاد) ، ← مِهزاد .
مه زادهلغتنامه دهخدامه زاده . [ م ِه ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مهزاد. شاهزاده . مهترزاده : نیاید همی بانگ مهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان . دقیقی .شدش پیش با خیل مه زادگان تن خویش کرد از فرستادگان
دیوزادلغتنامه دهخدادیوزاد. [ وْ ] (ن مف مرکب ) دیوزاده . زاده شده از دیو. بچه ٔ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان : که گر گیو گودرز و آن دیوزادشوند ابر غرنده یا تیزباد. فردوسی .که برد آگهی نزد آن دیوزادکه آنجا سیاوخ