موثردیکشنری فارسی به عربیبشکل مباشر , ثقيل , رائع , شغال , صحيح , ضرب , عاطفي , عنيف , فعال , کفوء , مدهش , مشارک
موثردیکشنری فارسی به انگلیسیaffecting, contributory, effective, effectual, efficacious, forceful, impressive, influential, instrumental, operative, productive, telling, working
موثرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجهبخش ۲. عامل، کاری ۳. دخیل نقشپرداز ≠ بیاثر
تعقیب موتورmotor-paced racing, motor-paced cycling, motorpacingواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که در آن پیشاپیش هر دوچرخهسوار یک موتورسیکلت مخصوص با فاصلۀ بسیار کم حرکت میکند تا دوچرخهسوار در خلأ ایجادشده رکاب بزند
موتورـ مولدmotor generator, motor-generator set, M-G setواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موتور الکتریکی که در صورت لزوم میتواند به مولد برق تبدیل شود و بدینترتیب، به یک موتور الکتریکی و مولد برق جداگانه نیاز نیست متـ . موتورـ ژنراتور
موتور کِشندهtraction motorواژههای مصوب فرهنگستانموتور الکتریکی مورد استفاده برای تأمین گشتاور محرک یا ترمزی یک محور خودکِشَند یا لوکوموتیو
مؤثرةلغتنامه دهخدامؤثرة. [ م ُ ءَث ْ ث َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مؤثر. ج ، مؤثرات . رجوع به مؤثر شود.
مؤثرةلغتنامه دهخدامؤثرة. [ م ُ ءَث ْ ث ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مؤثر. ج ، مؤثرات . رجوع به مؤثر شود.
مؤثرةلغتنامه دهخدامؤثرة. [ م ُءْ ث ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مؤثر. (از منتهی الارب ). رجوع به مؤثر شود.
مؤثرلغتنامه دهخدامؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأثیر. اثر کرده شده . قبول اثر و نشان نموده . (ناظم الاطباء). رجوع به تأثیر شود.
مؤثرلغتنامه دهخدامؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأثیر. گذارنده ٔ اثر و نشان . (از منتهی الارب ). اثر و نشان گذارنده . (آنندراج ). اثرکننده و در چیزی اثر و نشان گذارنده . هرآنچه تأثیر کند در چیزی و نشان و علامت گذارد در آن . کردگر. (ناظم الاطباء). تأثیرکننده . (غیاث ). اثرکنند