مکیفلغتنامه دهخدامکیف . [ م ُ ک َی ْ ی َ ] (ع ص ) دارای کیفیت . (ناظم الاطباء). کیفیت داده . کیفیت یافته : مکیف به فلان کیفیت . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چیزهای زمین از جواهر و نبات وحیوان با بسیاری انواع و اشکال و صورتها و مزه ها و رنگها و فعلهای مختلف همه مکیف
مکیفلغتنامه دهخدامکیف .[ م ُ ک َی ْ ی ِ ] (ص ) ظاهراً نعت فاعلی منحوت از کیف متداول در فارسی به معنی سکر و نشاءة و مستی . که کیف بخشد. کیف دهنده . دارویی که مستی یا سستی خوش آرد چون شراب و افیون . مخدر چون تریاک و مانند آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
میقفلغتنامه دهخدامیقف . [ ق َ ] (ع اِ) میقاف . چوبی که بدان دیگ را جنبش دهند و از جوشش باز دارند. (منتهی الارب ، ماده ٔ وق ف ) (از آنندراج ). چوبی که بدان دیگ را برهم زنند تا از غلیان و جوش بازماند. (ناظم الاطباء). آنچه جوش دیگ بر آن نشانند. (مهذب الاسماء). و رجوع به میقاف شود.
مقولغتنامه دهخدامقو. [ م َق ْوْ ] (ع مص ) سخت مکیدن شتر بچه شیر مادر را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مالیدن رویینه و دندان روشن کردن . (المصادرزوزنی ). روشن کردن شمشیر و طشت و آیینه و دندان را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموا
مقیفلغتنامه دهخدامقیف . [ م ُ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد غریب که بیان حالات خود کند از حسب و نسب و حاجت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر آنکه وقتی تو را ببیند گوید که من فلان پسر فلانم و از فلان جا هستم و سپس از تو تکدی کند. (ازاقرب الموارد). || قیافه شناس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کسی
مکولغتنامه دهخدامکو. [ م َ ] (اِ) به واو مجهول ، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند .(برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک . (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو نیز گویند. (ناظم الاطباء)
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی ِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
مکیفاتلغتنامه دهخدامکیفات . [ م ُ ک َی ْ ی َ ] (ع اِ) ج ِ مکیفة، مؤنث مُکَیّف : اعنی نفس سخن به توکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود از مکیفات کآن چون است و از مقولات که معنی آن چیست . (جامع الحکمتین ص 12). و رجوع به مکیف (معنی اول ) ش
مکیفاتلغتنامه دهخدامکیفات . [ م ُ ک َی ْ ی ِ ] (ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، هر چیز که کیف و نشاءة دهد و مستی و خوش حالتی آورد. (از ناظم الاطباء). ج ِ مکیفة، مؤنث مکیف . رجوع به مکیف شود.
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
مکیفةلغتنامه دهخدامکیفة. [ م ُ ک َی ْ ی ِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مکیف . ج ، مکیفات . رجوع به مکیف و مکیفات شود.
مکیفاتلغتنامه دهخدامکیفات . [ م ُ ک َی ْ ی َ ] (ع اِ) ج ِ مکیفة، مؤنث مُکَیّف : اعنی نفس سخن به توکیل الهی بر تجسس از آنچ بیند و شنود از مکیفات کآن چون است و از مقولات که معنی آن چیست . (جامع الحکمتین ص 12). و رجوع به مکیف (معنی اول ) ش
مکیفاتلغتنامه دهخدامکیفات . [ م ُ ک َی ْ ی ِ ] (ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، هر چیز که کیف و نشاءة دهد و مستی و خوش حالتی آورد. (از ناظم الاطباء). ج ِ مکیفة، مؤنث مکیف . رجوع به مکیف شود.