ناکلغتنامه دهخداناک . (پسوند) پسوند اتصاف است ، پهلوی : ناک . این پسوند با الحاق به اسماء یا به بن کلمات فعلی ، تشکیل صفت میدهد. از این قبیل است : خشمناک ، ترسناک ، دردناک ، شرمناک ، پرهیزناک و آموزناک . این پسوند از پهلوی آمده و به نظر می رسد که مرکب باشد از پسوند اسم معنی «نا» و پسوند صفتی
ناکلغتنامه دهخداناک . (ص ، اِ) آلوده . آغشته ، و بر هر مغشوشی ، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند استعمال کنند عموماً و مشک و عنبر مغشوش را گویند خصوصاً. (از برهان قاطع). عنبر و مشک وعبیر و امثال آن بود که مغشوش باشد و بعضی حصر در مشک مغشوش کرده اند و گروهی گفته اند که غشی را گویند که
ناکفرهنگ فارسی عمیدآمیخته به؛ آلوده به؛ توٲم با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اندوهناک، دردناک، سوزناک، نمناک، بیمناک.
ناکفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] فقیر.۲. [قدیمی] آلوده؛ آغشته؛ مغشوش؛ غشدار.۳. (اسم) [قدیمی] مشک مغشوش: ◻︎ چه ژاژ طیان نزدیک تو چه این سخنان / چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک (جمالالدینعبدالرزاق: ۲۲۹).
چناغلغتنامه دهخداچناغ . [ چ َ / چ ُ ](اِ) نوعی از ماهی باشد. (برهان ). نوعی از ماهی دریایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از ماهی دریایی که اره ماهی نیز گویند. (ناظم الاطباء) : چو برزد سر از کوه رخشان چراغ زمین شد به کردار
چناقلغتنامه دهخداچناق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر که در 36 هزارگزی کلیبر واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 18 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ سلین چای . محصولش غلات . شغل اهالی
چناقچیلغتنامه دهخداچناقچی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 9 هزارگزی خاور خداآفرین و 33 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 51</
ناکاشتنلغتنامه دهخداناکاشتن . [ ت َ ] (مص منفی ) نکاشتن . ناکاریدن . مقابل کاشتن : بدانی گه ِ غله برداشتن که سستی بود تخم ناکاشتن .سعدی .
ناکاشتنیلغتنامه دهخداناکاشتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل کاشتن نیست . که کاشتنی نیست . مقابل کاشتنی . رجوع به کاشتنی شود.
ناکاویدنیلغتنامه دهخداناکاویدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل کاویدن نباشد. که آن را نتوان کاویدن . غیرقابل کاویدن . مقابل کاویدنی . رجوع به کاویدنی شود.
ناکاهیدهلغتنامه دهخداناکاهیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نکاهیده . نکاسته . ناکاسته . کم وکسر ناشده . تمام . کامل . دست نخورده . مقابل کاهیده .
ناکاشتنلغتنامه دهخداناکاشتن . [ ت َ ] (مص منفی ) نکاشتن . ناکاریدن . مقابل کاشتن : بدانی گه ِ غله برداشتن که سستی بود تخم ناکاشتن .سعدی .
ناکاشتنیلغتنامه دهخداناکاشتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل کاشتن نیست . که کاشتنی نیست . مقابل کاشتنی . رجوع به کاشتنی شود.
ناکاویدنیلغتنامه دهخداناکاویدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل کاویدن نباشد. که آن را نتوان کاویدن . غیرقابل کاویدن . مقابل کاویدنی . رجوع به کاویدنی شود.
ناکاهیدهلغتنامه دهخداناکاهیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نکاهیده . نکاسته . ناکاسته . کم وکسر ناشده . تمام . کامل . دست نخورده . مقابل کاهیده .
ناکونلغتنامه دهخداناکون . (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: ناکون [ به معنی مهیا ] خرمن گاهی که عزه در کنارش مرد. رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 867 شود.
دانش آموزناکلغتنامه دهخدادانش آموزناک . [ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب آنندراج آرد: جناب خیرالمدققین در شرح این بیت :توئی برترین دانش آموزناک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک .میفرمایند مخفی نماند که صیغه ٔ امر گاه به معنی فاعل آید و گاه به معنی مصدر چنانچه لفظ گو که امر است در سخنگو به معنی گوینده و
ددناکلغتنامه دهخداددناک . [ دَ ] (ص مرکب ) پردد. بسیاردد. آنجا که دد بسیار بود: ارض مسبعة؛ زمین ددناک . ضبینة؛ جای ددناک . اضبان ؛ جای ددناک . (منتهی الارب ).
درازناکلغتنامه دهخدادرازناک . [ دِ ] (ص مرکب ) طویل . دراز. طولانی : چگونه راهی ، راهی درازناک عظیم همه سراسر سیلاب کند و خارا خار .بهرامی .
درختناکلغتنامه دهخدادرختناک . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) منسوب به درخت . جای پردرخت . (ناظم الاطباء). جای پر از درخت . درختستان . دَغِل . شَجِر. شَجراء. شَجیرة. شَعراء. صُراح . عِراق . عُقدة. غَبَرَة. غُتِل . مُعظَئِل .مُعظِل : شاجنة؛ وادی درختناک . ضَرِب ؛ جای پست همواردرختناک . هدملة؛ ریگ توده ٔ درخت