نسیجلغتنامه دهخدانسیج . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) بافته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). منسوج . (المنجد) (اقرب الموارد). بافته شده . (از ناظم الاطباء). ج ، نُسُج . || نوعی از حریر زربافته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نسیچ : پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملک
نسجلغتنامه دهخدانسج . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) بافته . (غیاث اللغات ). منسوج . بافته شده . گویند: ثوب نسج الیمن ؛ یعنی بافته شده در یمن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج ،انساج ، انسجة. (یادداشت مؤلف ). || تنیده . (یادداشت مؤلف ). || بافت . (لغات فرهنگستان ) (ناظم الاطباء). بافتگی . تنید. (ناظم
نسجلغتنامه دهخدانسج . [ ن ُ س ُ ] (ع اِ) سجاده ها. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (فرهنگ نظام ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || ج ِ نسیج . (از اقرب الموارد). رجوع به نسیج شود.
نشجلغتنامه دهخدانشج . [ ن َ ] (ع مص ) آواز برگردانیدن خر در سینه و غوک در دهان . || جوش زدن دیگ و خیک چندان که آواز برآید. || جدا و فصل کردن مطرب میان دو آواز و دراز کشیدن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). در تمام معانی رجوع به نشیج شود.
نشجلغتنامه دهخدانشج . [ ن َ ش َ ] (ع اِ) مجرای آب . (از المنجد) (از اقرب الموارد). راه گذر آب . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ج ، انشاج .
نشظلغتنامه دهخدانشظ. [ ن َ ] (ع مص ) شتاب ربودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به شتاب ربودن .(ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). رجوع به نشط شود.
نسیجةلغتنامه دهخدانسیجة. [ ن َ ج َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نسیج . (از المنجد). رجوع به نسیج شود. || کرباس و هر چیز بافته شده . || بادی که مخالف باد دیگری وزد. (ناظم الاطباء). ج ، نسائج .
نسيجدیکشنری عربی به فارسیپينه , پينه استخواني گياه , محصول (کارخانه و غيره) , پارچه , قماش , سبک بافت , اساس , پارچه بافته , در (جمع) منسوجات , بافته , بافت , نسج , رشته , پارچه ء بافته
نسیج وحدهلغتنامه دهخدانسیج وحده . [ ن َ ج ِ وَ دِه ْ ] (ع ص مرکب ) بی همتا. بی نظیر. بی کفو. واحد عصره . قریع قومه . بی نظیر در علم و جز آن . بی قرین . تک بافت . یگانه ٔ روزگار. که قالب نقش او را یک بار به کار برده و سپس شکسته و تباه کرده باشند. (یادداشت مؤلف ) : چراغ
نسیج العنکبوتلغتنامه دهخدانسیج العنکبوت . [ ن َ جُل ْ ع َ ک َ] (ع اِ مرکب ) نسج العنکبوت . دام عنکبوت . کارتونک .
نسیج وحدهلغتنامه دهخدانسیج وحده . [ ن َ ج ِ وَ دِه ْ ] (ع ص مرکب ) بی همتا. بی نظیر. بی کفو. واحد عصره . قریع قومه . بی نظیر در علم و جز آن . بی قرین . تک بافت . یگانه ٔ روزگار. که قالب نقش او را یک بار به کار برده و سپس شکسته و تباه کرده باشند. (یادداشت مؤلف ) : چراغ
نسیج العنکبوتلغتنامه دهخدانسیج العنکبوت . [ ن َ جُل ْ ع َ ک َ] (ع اِ مرکب ) نسج العنکبوت . دام عنکبوت . کارتونک .
نسیجةلغتنامه دهخدانسیجة. [ ن َ ج َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نسیج . (از المنجد). رجوع به نسیج شود. || کرباس و هر چیز بافته شده . || بادی که مخالف باد دیگری وزد. (ناظم الاطباء). ج ، نسائج .