نظرةلغتنامه دهخدانظرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) یکبار نگریستن . (فرهنگ خطی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اللمحة بالعجلة؛ با شتاب نظر افکندن ؛ (از اقرب الموارد) (متن اللغة). لمحة. (المنجد). رجوع به نظره شود. || مهربانی . رحمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). رحمة، گویند:ن
نظرةلغتنامه دهخدانظرة. [ ن َ ظِ رَ ] (ع اِ) مهلت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (مهذب الاسماء). درنگی در امور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تأخیر و امهال . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). درنگی و تأخیر در کارها. (ناظم الاطباء). نسئه . (یادداشت
نظرةدیکشنری عربی به فارسیمشي , نزديک شدن , خيره نگاه کردن , چشم دوختن , زل زل نگاه کردن , بادقت نگاه کردن , نگاه خيره , نگاه , نظر , نگاه کردن , نگريستن , ديدن , چشم رابکاربردن , قيافه , ظاهر , بنظرامدن مراقب بودن , وانمود کردن , ظاهر شدن , جستجو کردن
گنجرهلغتنامه دهخداگنجره . [ گ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی گنجر است که غازه و سرخی زنان باشد که بر رخساره مالند. (برهان ). به معنی گنجر است . (آنندراج ). سرخی باشد که زنان به جهت زیبائی بر رخساره بمالند (جهانگیری ). گنجاره . گنجار. گنجر. غازه . غنجاره . غلغونه .
نجرةلغتنامه دهخدانجرة. [ ن َ ج ِ رَ ] (ع ص ) ابل نجرة؛ شتر تشنه از خوردن حبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به نَجَر مبتلاشده . (المنجد). رجوع به نجر شود.
نجیرةلغتنامه دهخدانجیرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) آسمان خانه ٔ از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سقف خانه از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || صفه ٔ چوبین . (مهذب الاسما). || شیر با آرد یا روغن آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج )
نظرهلغتنامه دهخدانظره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) نظرة. یک نگاه . لمحه . یک بار نگریستن : رای تو به یک نظره ٔ دزدیده ببیندظنی که کمین دارد در خاطر غدار. (کلیله و دمنه ).نظره ٔ اولی نظره ٔ ابلهان
نظریهلغتنامه دهخدانظریه . [ ن َ ظَ ری ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) عقیده . حدس . (فرهنگ فارسی معین ). نظریه به معنی اخیر متداول شده و جمع آن را «نظریات » آرند، مانند نشریه ، نشریات . اما چون این کلمه در عربی فصیح بدین معنی نیامده ، بعض معاصران از استعمال این مفردو
نظرهلغتنامه دهخدانظره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) نظرة. یک نگاه . لمحه . یک بار نگریستن : رای تو به یک نظره ٔ دزدیده ببیندظنی که کمین دارد در خاطر غدار. (کلیله و دمنه ).نظره ٔ اولی نظره ٔ ابلهان
شنظرةلغتنامه دهخداشنظرة. [ ش َ ظَ رَ ](ع مص ) دشنام دادن و فحش گفتن . یقال : شنظر بهم شنظرةً؛ اذا شتمهم و افحش علیهم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) دشنام . (منتهی الارب ).
منظرةلغتنامه دهخدامنظرة. [ م َ ظَ رَ ] (ع مص ) نظر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نظر شود. || (اِ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هر چیز که بدان بنگرند خوش آیند باشد یا بدنما. (از اقرب الموارد). || جای دیده بان . (مهذب الاسماء