نفاسلغتنامه دهخدانفاس . [ ن ِ ] (ع اِ) زچگی زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زاجی . (دهار) (السامی ). زایسفانی . زایسبانی . (ربنجنی ). حالت وضع حمل زن . (از ناظم الاطباء): مدت نفاس پس از فرزند نرینه بیست و پنج روز تا سی روز و پس از مادینه تا چهل روز بود. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی )
نفاسفرهنگ فارسی معین(نِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زچگی زن ، حالت وضع حمل . 2 - ایام زچگی زن . 3 - خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود؛ خون ولادت .
نفازلغتنامه دهخدانفاز. [ ن ُف ْ فا ] (ع اِ) بازئی است مر عرب را که در آن با هم برجهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نفایسلغتنامه دهخدانفایس . [ ن َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) چیزهای نفیس و گرانمایه و گرانبها. (ناظم الاطباء). نفائس . رجوع به نفائس شود : و چون آفتاب روشن است که تو آمده ای تا نفایس ذخایر از ولایت ما ببری . (کلیله و دمنه ). در جوار این مسجد مدرسه ای بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و
نفاشلغتنامه دهخدانفاش . [ ن ُف ْ فا ] (ع ص ، اِ) شتران شب چرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة). نافشة. (اقرب الموارد). شتران چرنده در شب بدون شبان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نفاشلغتنامه دهخدانفاش . [ ن َف ْ فا ] (ع ص ) نداف . حلاّج . پنبه زن . واخنده . (یادداشت مؤلف ). || متکبر. نفاخ . (المنجد). || (اِ) نوعی لیمو است درشت تر از لیموهای معمولی . (از المنجد) (از متن اللغة). و آن رادر سواحل شام ابوصفیر گویند و آن قسمی از لیموی هندی است . (از متن اللغة).
نفاستلغتنامه دهخدانفاست . [ ن َ س َ ] (ع اِمص ) خوبی . پسندیدگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). گرانبهائی . عزیزی . لطافت . (ناظم الاطباء). || (مص ) زچه شدن زن . (غیاث اللغات ). رجوع به نفاس و نفاسة شود. || حسد و بخیلی کردن . (غیاث اللغات ). نفاسة. رجوع به نفاسة و نَفَس شود.
نفاسةلغتنامه دهخدانفاسة. [ ن َ س َ ] (ع مص ) دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || بخیلی کردن به چیزی . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی . (آنندراج ). رجوع به نَفَس و نفاسیة شود. || حسد کردن بر
نفاستفرهنگ فارسی معین(نَ سَ) [ ع . نفاسة ] (مص ل .) 1 - خوبی ، لطافت . 2 - گران مایه بودن ، گران بها شدن .
زچگیلغتنامه دهخدازچگی . [ زَ چ َ / چ ِ ] (حامص ) نفاس . (منتهی الارب ذیل نفاس ). وضع حمل . (ناظم الاطباء).
نفساءلغتنامه دهخدانفساء. [ ن ُ ف َ /ن َ ف َ / ن َ ] (ع ص ) زن زجه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). زن بسیارزا. (مهذب الاسماء). زاج . (از السامی ). زایسفان . زایسبان . (از مهذب الاسماء). زجه . زاهو. (یادداشت مؤلف ). ج ، نِفاس ،
نفاستلغتنامه دهخدانفاست . [ ن َ س َ ] (ع اِمص ) خوبی . پسندیدگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). گرانبهائی . عزیزی . لطافت . (ناظم الاطباء). || (مص ) زچه شدن زن . (غیاث اللغات ). رجوع به نفاس و نفاسة شود. || حسد و بخیلی کردن . (غیاث اللغات ). نفاسة. رجوع به نفاسة و نَفَس شود.
نفاسةلغتنامه دهخدانفاسة. [ ن َ س َ ] (ع مص ) دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || بخیلی کردن به چیزی . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی . (آنندراج ). رجوع به نَفَس و نفاسیة شود. || حسد کردن بر
نفاستفرهنگ فارسی معین(نَ سَ) [ ع . نفاسة ] (مص ل .) 1 - خوبی ، لطافت . 2 - گران مایه بودن ، گران بها شدن .
دنفاسلغتنامه دهخدادنفاس . [ دِ ] (ع ص ) به معنی و وزن دفناس است ، یعنی مرد گول فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد احمق فرومایه . (ناظم الاطباء). || مرد بخیل . || راعی کاهل که به خواب رود و شتران را بگذارد که تنها چرا کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
خون نفاسلغتنامه دهخداخون نفاس . [ ن ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خونی که دروقت زائیدن از زائو خارج گردد. رجوع به نفاس شود.
اعقنفاسلغتنامه دهخدااعقنفاس . [ اِ ق ِ ] (ع مص ) دشوارخوی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). العقنفس ؛ بدخوی ستمگر. پست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
انفاسلغتنامه دهخداانفاس . [ اِ ] (ع مص ) در شگفت آوردن کسی را. || ترغیب نمودن کسی را در کاری . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راغب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ): انفسه فی الامر. || نفیس شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). گرانمایه شدن . (ی
انفاسلغتنامه دهخداانفاس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَفَس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار)(آنندراج ). دمها. رجوع به نفس شود. || دمها. نفسها. روانها. آوازها. سخنها. (ناظم الاطباء):این جمله ز آثار نسیم است مگر هست آثار نسیم سحر انفاس مسیحا. مسعودسعد.