نفخهلغتنامه دهخدانفخه . [ ن َ خ َ / خ ِ ] (از ع ، اِ) نفخة. یک بار دمیدگی . (از ناظم الاطباء). یک بار دمیدن . (غیاث اللغات ). رجوع به نفخة شود. || دم . (یادداشت مؤلف ).- تا نفخه ٔ صور ؛ تا روز قیامت . تا صبح محشر. تا ابد <span cla
نفخهفرهنگ فارسی عمید۱. دم؛ نفس.۲. (پزشکی) [قدیمی] ورم و آماس شکم.⟨ نفخهٴ صور: [قدیمی] بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود میدمد و مردگان زنده میشوند: ◻︎ حریفان خلوتسرای الست / به یک جرعه تا نفخهٴ صور مست (سعدی۱: ۱۰۳).
نفخةلغتنامه دهخدانفخة. [ ن َ خ َ ] (ع اِ) یک بار دمیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است . رجوع به نفخ و نفخه شود. || آماس شکم . (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ). نُفخَة. نِفخَة. (منتهی الارب ).
نَفْخَةٌفرهنگ واژگان قرآندميدن(نفخ به معناي دميدن هوا در داخل جسمي است بوسيله دهان يا وسيلهاي ديگر - اين معناي لغوي نفخ است ، ولي آن را بطور کنايه در تاثير گذاشتن در چيزي و يا القاء امر غير محسوسي در آن چيز استعمال ميکنند )
نفخاءلغتنامه دهخدانفخاء. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) زمین بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پشته ٔ نرم خاک . (منتهی الارب ). پشته از خاک نرم . (ناظم الاطباء). زمین نرم مرتفع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مثل النبخاء. (اقرب الموارد) . || اعلای استخوان ساق . (منتهی الارب ) (آنندراج
نفخةلغتنامه دهخدانفخة. [ ن َ خ َ ] (ع اِ) یک بار دمیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است . رجوع به نفخ و نفخه شود. || آماس شکم . (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ). نُفخَة. نِفخَة. (منتهی الارب ).
نفخاتلغتنامه دهخدانفخات . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) دمیدنهای باد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ نفخة. رجوع به نفخة شود.
نفختلغتنامه دهخدانفخت . [ ن َ خ َ ] (ع اِ) نفخة. رجوع به نفخة شود.- نفخت صور ؛ دردمیدن صور : گیتی به مثل سرای کار است تاروز قیام و نفخت صور.ناصرخسرو.
راجفةلغتنامه دهخداراجفة. [ ج ِ ف َ ] (ع ص ، اِ) نفخه ٔ اولین که برای قیام قیامت اسرافیل بدمد و نفخه ٔ ثانیه رادفة است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دمیدن صور بار اول .(اقرب الموارد). نفخه نخستین . || لرزنده .(اقرب الموارد) (ترجمان عادل ): یوم ترجف الراجفة؛ روزی که بزلزله درآید بزلزله درآینده .
منفخهلغتنامه دهخدامنفخه . [ م ِ ف َ خ َ / خ ِ ] (از ع ، اِ) منفخ . دم . دم آهنگران . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آلتی کاواک که بوسیله ٔ آن دارویی یا غباری یا مایعی را در گلو و بینی و گوش و مانند آن دمند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لهات را چو