نیکی آموزیلغتنامه دهخدانیکی آموزی . (حامص مرکب ) عمل نیکی آموز. امر به معروف . رجوع به نیکی آموز شود.
پینکیلغتنامه دهخداپینکی . [ ن َ ] (اِ مرکب ) حالتی که برای شخص خواب گرفته نشسته یا ایستاده دست دهد که سرش پیاپی فرود آید از خواب و سپس از خواب جهد و سر راست کند. غنودنی باشد سبک و آنرا بعربی سنه گویند. (برهان ). چرت . ثَقْلة. ثَقَلة. مقدمه ٔ خواب و این بیشتر تریاکیان را باشد. (آنندراج ) وسن .
چنگکیلغتنامه دهخداچنگکی . [ چ َ گ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چنگک . قلابی . رجوع به قلابی شود. || (اِ) نام استخوانی که در داخل استخوانهای ردیف دوم مچ دست قرار دارد. این استخوان بشکل منشور مثلث القاعده ای است که دو قاعده ٔ آن در جلو و عقب قرار گرفته و غیرمفصلیند. سطح قدامی این استخوان ، مثلثی شکل ا
ابوصالحلغتنامه دهخداابوصالح . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) شعیب بن حرب مدائنی . او بمدائن عزلت داشت و سپس بمکّه شد و تا گاه مرگ بدانجا ببود. و از زهاد معروف است او می گفت : با دوکس می نشین ، یکی آنکه بتو نیکی آموزد و تو از او بپذیری دیگری آنکه تو بوی نیکی آموزی و از تو قبول کند و از جز این دو بگریز. او از
نیکیلغتنامه دهخدانیکی . (حامص ) خوبی . حسن . مقابل عیب و بدی . صفت خوب و پسندیده : بر آغالش هر دو آغاز کردبدی گفت ونیکی همه راز کرد. بوشکور.به نیکی بباید تن آراستن که نیکی نشاید ز کس خواستن . فردوسی .<
فنیکیلغتنامه دهخدافنیکی . [ ف َ ] (اِخ ) شهرکی است از حدود مکران با خواسته ٔ بسیار، و به دریا نزدیک است و بر کران بیابان نهاده . (حدود العالم ).
واحد مکانیکیلغتنامه دهخداواحد مکانیکی . [ ح ِ دِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واحد مربوط بیکی از شعب علم مکانیک که رشته ای از دانش فیزیک است . این گونه واحدها عبارتند از واحد نیرو و یا قوه ، واحد کار ، واحد توان یا قدرت و واحد فشار .
مکانیکیلغتنامه دهخدامکانیکی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مکانیک : صنایع مکانیکی . || (اِ مرکب ) جایی که امور مربوط به مکانیک انجام شود: مغازه ٔ مکانیکی . || (حامص ) عمل مکانیک . هنر و فن در امور مکانیک .