همایون بختلغتنامه دهخداهمایون بخت . [ هَُ یوم ْ ب َ ] (ص مرکب ) خوش بخت . خجسته بخت . کامیاب . موفق : از سر طالع همایون بخت رفت سلطان مشرقی بر تخت . نظامی .آمد آن بانوی همایون بخت چوعروسان نشست بر سر تخت . نظامی
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
هماونلغتنامه دهخداهماون . [ هََ وَ ] (اِخ ) کوهی در ایران . (برهان ). کوهی است مشهور از جبال خراسان که در آنجا میان طوس سردار ایران و پسران سپهدار توران جنگ عظیمی واقع شدو شکست به سپاه طوس افتاد. (انجمن آرا) : دو روز این یکی رنج بر تن نهیم دو دیده به کوه هماون ن
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) از شعرای دربار سلطان یعقوب خان است و طبع نظم او نیکوست و خلق حمیده دارد و این مطلع از اوست :افتاده ام به کویش از آب دیده در گل دستی نهاده بر دست ، دستی نهاده بر دل .(از مجالس النفائس ص 303
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پیرتاج شهرستان بیجار که 380 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ] (ص ) در اصل به معنی مبارک و فرخنده است . (انجمن آرا). خجسته . فرخنده . فرخ . فرخجسته . میمون : سپاه جهاندار بیرون شدندز کاخ همایون به هامون شدند. فردوسی .بفرمود بردن به پیش سپاه درفش همایون فرخن
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) از شعرای دربار سلطان یعقوب خان است و طبع نظم او نیکوست و خلق حمیده دارد و این مطلع از اوست :افتاده ام به کویش از آب دیده در گل دستی نهاده بر دست ، دستی نهاده بر دل .(از مجالس النفائس ص 303
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پیرتاج شهرستان بیجار که 380 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند که 32 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
آذرهمایونلغتنامه دهخداآذرهمایون . [ ذَ هَُ ] (اِخ ) نام دختری ازنسل سام ، سادنه ٔ آتشکده ٔ اصفهان ، و گویند او ساحره ای بوده است که چون اسکندر خواست آتشکده ٔ اصفهان خراب کند خود را به صورت ماری مهیب به اسکندر نمود و بلیناس سحر او را باطل کرد، اسکندر آذرهمایون را بدو بخشید و بلیناس او را به زنی کرد
ناهمایونلغتنامه دهخداناهمایون . [ هَُ ] (ص مرکب ) شوم . نامبارک . در بیت زیر مجازاً زشت . ناپسند : سخن کز دهن ناهمایون جهدچو ماری است کز خانه بیرون جهد.بوشکور.
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
همایونلغتنامه دهخداهمایون . [ هَُ ] (اِخ ) از شعرای دربار سلطان یعقوب خان است و طبع نظم او نیکوست و خلق حمیده دارد و این مطلع از اوست :افتاده ام به کویش از آب دیده در گل دستی نهاده بر دست ، دستی نهاده بر دل .(از مجالس النفائس ص 303