گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
حوّاOphiuchus, Oph, Serpent Bearerواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی بزرگ استوای آسمان در همسایگی شمالی صورت عقرب، که به شکل مردی ماربهدست تصور میشود
حشیشةالبزارلغتنامه دهخداحشیشةالبزار. [ ح َ ش َ تُل ْ ب َ ] (ع اِمرکب ) خردل صحرایی . هوجوه . هوه چوبه . حالوما. شنجار.
خالومالغتنامه دهخداخالوما. (اِ) نام داروئی است بسریانی که آن را بفارسی «شنگار» گویند و بعربی «حافرالحمار» خوانند. ورق آن سرخ بسیاهی مایل باشد چون بیخ آن را زنان آبستن برگیرند بچه بیندازند. (برهان قاطع) (آنندراج ). شنجار. شجرةالدم . عاقر شمعاء عود الفالوذج . رجل الحمامة. خردل صحرایی . انجسا. خس
شنگارلغتنامه دهخداشنگار. [ ش َ ] (اِ) گیاهی است که بیخش سطبرو برگش سیاه می باشد و به سرخی مائل است ، معرب آن شنجار است و به عربی شجرةالدم خوانند. (از برهان ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از آنندراج ). معرب آن شنجار است . (منتهی الارب ) (از انجمن آرا). نباتی است برگ آن مزغب خشن تیزاطراف و خاردار
ابوقابسلغتنامه دهخداابوقابس . [ اَ بو ب ِ ] (معرب ، اِ) مصحف انخسا و انخوسا و داود ضریر انطاکی نام دیگر او را ابوقابوس آرد و گوید: هو ابوحلسا بالبربریة و سیأتی وقوع هذا الاسم علی خس الحمار وبالعراق شب العصفر و بالعربیة الاشنان والحرض و خرءالعصافیر و بالفارسی بناله (؟) و عصارته القلی اذا احرق او
هوهلغتنامه دهخداهوه . [ هََ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، کنار راه قهره به ایوج ، دارای 199 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
رهوهلغتنامه دهخدارهوه . [ رَهَْ وَ ] (معرب ، اِ) فارسی به معنی رفتار نرم و معرب آن رهوج است . (از ذیل المعرب ص 156 از لسان العجم ). صاحب تاج العروس می گوید: کلمه ٔ فارسی است و عرب «رهوج » را از آن گرفته ،به معنی رفتاری نرم و آهسته است . و ظاهراً با رهواریا ره
شهوهلغتنامه دهخداشهوه . [ ش َهَْ وَ ](اِخ ) نام محلی کنار راه قم و سلطان آباد میان گرچون و ملک آباد در 265300 گزی طهران . (یادداشت مؤلف ).
شیرقهوهلغتنامه دهخداشیرقهوه . [ ق َهَْ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) قهوه ٔ دم کرده ٔ آمیخته با شیر. شیر آمیخته به قهوه ٔ مایع.شیر ممزوج به قهوه . (یادداشت مؤلف ). || رنگی چون رنگ شیر ممزوج به قهوه . (یادداشت مؤلف ).- شیرقهوه ای ؛ رنگی به رنگ شیر ممزوج با قهوه . به
دهوهلغتنامه دهخدادهوه . [ دَهَْ وَ / وِ ] (اِ) دهله . (ناظم الاطباء). رجوع به دهله شود. || به معنی صراحی و دلو است . (از آنندراج ). و رجوع به دلو شود.
کهوهلغتنامه دهخداکهوه . [ ک َهَْ وَ / وِ ] (اِ) اسم فارسی قهوه است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فهرست مخزن الادویه ).