هیچلغتنامه دهخداهیچ . (اِ، ص ، ق ) چیزی : در این صندوق جزجامه هیچ نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر. سوزنی .پس بگفتند پند و هیچ نگفت می کشیدند و او دگر می خفت . <p c
هیچفرهنگ فارسی معین1 - (ق .) اصلاً، ابداً. 2 - (ص .) نیست ، نابود. 3 - پوچ ، بی اعتبار. 4 - آیا، هیچ می دانی ¿.
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
هیچیلغتنامه دهخداهیچی . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف هیچ چیز. رایگان . مفت . مجان . بلاشی ٔ : ثنای منتجب گفتن به هیچی به از خلعت گرفتن زندنیچی مرا در شعر گویی هیچکس داشت پس آنگه هیچکس را داد هیچی . سوزنی .هیچ بودی هیچ خواهی شد
هیچ مدانلغتنامه دهخداهیچ مدان . [ م َ ] (نف مرکب ) هیچ دان . نادان . جاهل و بی علم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : یارم همه دانی و خودم هیچ مدانی یارب چه کند هیچ مدان با همه دانی .؟
هیچ کارهلغتنامه دهخداهیچ کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ردی . پست . که به هیچ کار نیاید: عسیقة؛ شراب هیچ کاره ٔ بسیارآب . مصران الفار؛ نوعی از خرمای هیچ کاره . (منتهی الارب ). || کسی که کاری و شغلی ندارد. آنکه برای کاری شایسته نیست . || کنایه از مردم ضعیف و بی اعتب
هیچ کسلغتنامه دهخداهیچ کس . [ ک َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) کسی . شخصی . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) ناچیز. بی چیز. بی ارزش . نالایق . (فرهنگ فارسی معین ). فعل و ضمیر آن مفرد آید. (از مفرد و جمع معین ص 218). رجوع به هیچ و ترکیب هیچ کس شود.
هیچ و پوچلغتنامه دهخداهیچ و پوچ . [ چ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از چیز سهل و بی مغز. (آنندراج ) : کرد پهلو خالی از ما یار دیرین چون حباب زد به هیچ و پوچ برهم ربط چندین ساله را. محسن تأثیر (از آنندراج ).- به هیچ
هیچ چیزلغتنامه دهخداهیچ چیز. (ق مرکب ) چیزی . به چیزی . || (ص مرکب ) بی اعتبار. بی ارزش . (فرهنگ فارسی معین ).- به همه هیچ چیز خریدن ؛ بضاعت فراوان در مقابل متاع بی ارزشی دادن . (فرهنگ فارسی معین ).- به هیچ چیز برنگرفتن ؛ ارزش ننهادن . به
کهیچلغتنامه دهخداکهیچ . [ ک َ ] (اِخ ) به معنی کهی است که نام قلعه ای باشد از ولایت سیستان . و بعضی گویند کهیج معرب کهی باشد. (برهان ). نام قلعه ای است از ولایت سیستان ، و به مرور ایام جیم فارسی را انداختند، در این روزگار به کهی معروف است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). در تاریخ سیستان
بی هیچلغتنامه دهخدابی هیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + هیچ ) بی چیز.- بی هیچ مردم ؛ مردم بی چیز. فقیر. نادار : تهیدست بر خوبرویان مپیچ که بی هیچ مردم نیرزد بهیچ . سعدی . || بی وسیله . بی قید وبند <span
رمزگذاری همهیاهیچall-or-nothing encryption, AONواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رمزگذاری که در آن رمزگشایی بخشی از پیام بدون رمزگشایی کل آن ممکن نیست