واداشتنلغتنامه دهخداواداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن کسی را بر کاری . (از آنندراج ). وادار کردن . مجبور کردن . بداشتن . کُنانیدن . (یادداشت مؤلف ) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی ... در ح
واداشتنفرهنگ فارسی عمید۱. وادار کردن؛ کسی را به کاری گماشتن؛ مجبور کردن.۲. تحریک کردن؛ برانگیختن.۳. تشویق و ترغیب کردن.۴. کشاندن؛ جذب کردن.۵. [قدیمی] مانع شدن؛ بازداشتن.
واداشتندیکشنری فارسی به انگلیسیdrive, egg, have, impel, make, move, prompt, provoke, push, set, stake, suborn
واگذاشتنلغتنامه دهخداواگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ترک کردن . بازگذاشتن . (ناظم الاطباء). اعطال . (منتهی الارب ). رها کردن . یله کردن : ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl" di
دست واداشتنلغتنامه دهخدادست واداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . دست برداشتن .- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چیزی است . (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : در گوی و در چهی
دست واداشتنلغتنامه دهخدادست واداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . دست برداشتن .- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چیزی است . (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : در گوی و در چهی
فاداشتنلغتنامه دهخدافاداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) واداشتن . بازداشتن و نگاه داشتن . || روبرونمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به فا و واداشتن شود.
دست واداشتنلغتنامه دهخدادست واداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . دست برداشتن .- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چیزی است . (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : در گوی و در چهی