وقت اضافهextra time, over time, extra 2واژههای مصوب فرهنگستانوقتی که در صورت تساوی، در پایان وقت قانونی بازی یا مسابقه در نظر گرفته میشود تا برندۀ بازی مشخص شود
وقت وقتلغتنامه دهخداوقت وقت . [ وَ وَ ] (ق مرکب ) گاه . گاه گاه . بعض اوقات . رجوع به ترکیبهای وقت شود.
چوکتلغتنامه دهخداچوکت . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. 250 تن سکنه دارد. آب آن از باران . محصول عمده اش حبوبات ، لبنیات ، ذرت و غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
وقتلغتنامه دهخداوقت . [ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار رود و جمع آن اوقات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقداری از زمانی که برای امری فرض شده . (فرهنگ فارسی معین ). ساعت . فرصت . گاه . (یادداشت مرحوم دهخدا
وقتلغتنامه دهخداوقت . [ وَ ] (ع مص ) هنگام معین کردن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ). هنگام پدید کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). چاغ معین کردن . (ازناظم الاطباء). وقت قرار دادن . (از اقرب الموارد).
خاصکیلغتنامه دهخداخاصکی . [ ص َ ] (ص نسبی ) ندیم . مقرب . (دزی ج 1 ص 346). دزی این کلمه را معرب خاصگی فارسی دانسته و کاف آن را کاف تصغیر فارسی پنداشته است . ولی این نظر صحیح نیست زیرا این لغت در فارسی خاصگی است و ما قبل یاء گا
وقتلغتنامه دهخداوقت . [ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار رود و جمع آن اوقات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقداری از زمانی که برای امری فرض شده . (فرهنگ فارسی معین ). ساعت . فرصت . گاه . (یادداشت مرحوم دهخدا
وقتلغتنامه دهخداوقت . [ وَ ] (ع مص ) هنگام معین کردن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ). هنگام پدید کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). چاغ معین کردن . (ازناظم الاطباء). وقت قرار دادن . (از اقرب الموارد).
وقتدیکشنری عربی به فارسیوقت , زمان , گاه , فرصت , مجال , زمانه , ايام , روزگار , مد روز , عهد , مدت , وقت معين کردن , متقارن ساختن , مرور زمان را ثبت کردن , زماني , موقعي , ساعتي
دروقتلغتنامه دهخدادروقت . [ دَرْ وَ ] (ق مرکب ) فوراً. علی الفور. بلافاصله . درحال . فی الحال : هر سه مقدم از اسب بزیر آمدند و سجده کردند این مولی زاده را دروقت صد هزار دینار بدادند و امیدهای بزرگ کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). دروق
دفعالوقتلغتنامه دهخدادفعالوقت . [ دَ عُل ْ وَ ] (ع اِمص مرکب ) گذراندن وقت . (فرهنگ فارسی معین ). || تأخیر. درنگ . فرغل . فرغول . اهمال . (ناظم الاطباء). مماطله . امروز و فردا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). عمل بازپس انداختن . بگاه دیگر گذاشتن . تعلل . سر پیچاندن . دورسپوزی . دیرسپوزی . سپوزکاری .
خوشوقتلغتنامه دهخداخوشوقت . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ] (ص مرکب ) مسرور. شادان . خوشحال . (از یادداشت مؤلف ).
زروقتلغتنامه دهخدازروقت . [ زَ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهپایه است که در بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
زعوقتلغتنامه دهخدازعوقت . [ زُ ق َ ] (ع اِ) زعوقة. طعمی مرکب از تلخی وشوری . (از قانون ابوعلی سینا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آنجا که حفره ای است که آنرا هفته دوش می گویند و آبهای این کاریزها بدان مختلط می شوند و بدان سبب شور شده اند و زعوقت آبهای این کاریزها بدان مختل