پاکیزه دینلغتنامه دهخداپاکیزه دین . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دین پاک . دین درست : دگر هرچه گفتی ز پاکیزه دین [ دین مسیح ]ز یکشنبدی روزه و آفرین همه خواند بر ما یکایک دبیرسخنهای شایسته و دلپذیربما بر ز دین کهن ننگ نیست ب
پاکیزهلغتنامه دهخداپاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ
اقزعلغتنامه دهخدااقزع . [ اَ زَ ] (ع ص ) ستور جای جای پشم ریخته در بهاران . و همچنین کبش اقزع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد.
پاکیزهفرهنگ فارسی عمید۱. پاک؛ تمیز.۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.⟨ پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = ⟨ پاک کردن
بزرگ عفولغتنامه دهخدابزرگ عفو. [ ب ُ زُ ع َف ْوْ ] (ص مرکب ) آنکه عفو و گذشت او بزرگ باشد. با عفو بسیار : پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفونیکودل و ستوده خصال و نِکوشیَم .فرخی .
یزدان دانلغتنامه دهخدایزدان دان . [ ی َ ] (نف مرکب ) یزدان شناس . یزدان پرست . موحد. خداشناس : زهی مظفر پیروزبخت روزافزون زهی موحد پاکیزه دین یزدان دان . فرخی .و رجوع به یزدان شناس شود.
دین بهیلغتنامه دهخدادین بهی . [ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) آئین زردشتی . دین به . بهدینی : نگیرد ازو راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی . دقیقی .بیاموز آیین دین بهی که بی دین نه خوبست شاهنشهی . دقیقی .پذی
انیرانفرهنگ فارسی عمید۱. در آیین زردشتی، فرشتۀ موکل بر نکاح.۲. روز سیام از هر ماه خورشیدی: ◻︎ سفندارمذماه رفته تمام / بهروزی که خوانی انیرانش نام ـ در این روز زردشت پاکیزهدین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشتبهرام: لغتنامه: انیران).۳. (اسم، صفت) [پهلوی: anērān] غیر ایرانی.۴. غیر ایران.
نیکودللغتنامه دهخدانیکودل . [ دِ ] (ص مرکب ) نیک دل . (فرهنگ فارسی معین ). مهربان . مشفق . خیرخواه : پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفونیکودل و ستوده خصال و نکوشیم . فرخی .نیکودل و نکونیت است و نکوسخن خوش عادت است و طبع خوش او را و
پاکیزهلغتنامه دهخداپاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ
پاکیزهفرهنگ فارسی عمید۱. پاک؛ تمیز.۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.⟨ پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = ⟨ پاک کردن
پاکیزهلغتنامه دهخداپاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ
امامقلی بیک پاکیزهلغتنامه دهخداامامقلی بیک پاکیزه . [ اِ ق ُ ب َ زَ ] (اِخ ) (ترکمان ) از امرای شاه عباس اول صفوی که به ایلچیگری به روسیه و بلخ رفت . رجوع به تاریخ عالم آرای عباسی ج 2 ص 507، 599 و <span cl
پاک و پاکیزهلغتنامه دهخداپاک و پاکیزه . [ ک ُ زَ / زِ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع . پاک . بنحو پاک .
پاکیزهفرهنگ فارسی عمید۱. پاک؛ تمیز.۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.⟨ پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = ⟨ پاک کردن