پذیرالغتنامه دهخداپذیرا. [ پ َ ] (نف ) صفت دائمی از پذیرفتن . قابل . قبول کننده . پذیرنده : شه نامور نام او فیلفوس پذیرای فرمان او روم و روس . فردوسی .آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار. <
پذیرافرهنگ فارسی عمید۱. پذیرنده؛ قبولکننده.۲. پیشوازکننده.⟨ پذیرا شدن: (مصدر متعدی) به پیشواز کسی رفتن.
پذیراpatientواژههای مصوب فرهنگستاننقش معنایی موضوعی (argument) که متأثر از رخداد فعل است متـ . کنشپذیر
پذیرادیکشنری فارسی به انگلیسیamenable, passive, open, receptionist, receptive, resigned, responsive, susceptible, taker, well-disposed
غولتلماسهdraaواژههای مصوب فرهنگستانساختار تلماسۀ بادی غولآسایی که ممکن است ارتفاع آن حدود 400 متر و طول دامنۀ آن بیش از 600 متر باشد
تِنّینDraco, Dra, Dragonواژههای مصوب فرهنگستانهشتمین صورت فلکی بزرگ که به دور قطب شمال آسمان پیچیده است و بخشی از ستارههای آن از بین دب اکبر و دب اصغر میگذرد
پردیس دریایی،پارک دریاییmarine parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی شامل بخشی از دریا غالباً برای حفاظت از زیستگاهی خاص و حفظ پایداری بومسازگان موجوداتی که در آن زندگی میکنند
آدمبهدریا! ،هشدار آدمبهدریاman overboardواژههای مصوب فرهنگستانپیام هشداری که در هنگام سقوط فرد از روی شناور به داخل دریا برای کمکرسانی سریع بر روی شناور اعلام میشود
پذیرائیلغتنامه دهخداپذیرائی . [ پ َ ] (حامص ) قبول . پذرفتاری . || شنوائی . || قیام بخدمت مهمان . || پذیرائی کردن ؛ قیام کردن بخدمت مهمان .
پذیرانیدنلغتنامه دهخداپذیرانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) قبول کنانیدن . || تکفیل ؛ پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن . (منتهی الارب ). || معترف گردانیدن .
پذیراسخنلغتنامه دهخداپذیراسخن . [ پ َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخن خوب و مطبوع و مقبول . || نصیحت نیوش . پندپذیر.
پذیرایی 1catering 1واژههای مصوب فرهنگستانواحد تهیهکنندۀ مایحتاج لازم برای پذیرایی از مسافران در طول پرواز
ناپذیرالغتنامه دهخداناپذیرا. [ پ َ ] (نف مرکب ) ناپذیر. نپذیرنده . که پذیرا نیست . قبول نکننده . مقابل پذیرا. رجوع به پذیرا شود.
پذیرائیلغتنامه دهخداپذیرائی . [ پ َ ] (حامص ) قبول . پذرفتاری . || شنوائی . || قیام بخدمت مهمان . || پذیرائی کردن ؛ قیام کردن بخدمت مهمان .
پذیرانیدنلغتنامه دهخداپذیرانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) قبول کنانیدن . || تکفیل ؛ پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن . (منتهی الارب ). || معترف گردانیدن .
پذیراسخنلغتنامه دهخداپذیراسخن . [ پ َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخن خوب و مطبوع و مقبول . || نصیحت نیوش . پندپذیر.
پذیرایی 1catering 1واژههای مصوب فرهنگستانواحد تهیهکنندۀ مایحتاج لازم برای پذیرایی از مسافران در طول پرواز
ناپذیرالغتنامه دهخداناپذیرا. [ پ َ ] (نف مرکب ) ناپذیر. نپذیرنده . که پذیرا نیست . قبول نکننده . مقابل پذیرا. رجوع به پذیرا شود.
خدمات اقامتی خودپذیراself-catering accommodationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خدمات اقامتی شبانه که قطبهای گردشگری و تأسیسات مشابه ارائه میکنند و شامل غذا نمیشود
تسهیلات خودپذیراself-catering facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانامکانات لازم برای گردشگرها بهنحویکه بتوانند خود به تهیه و پختوپز غذا بپردازند