پردوامیلغتنامه دهخداپردوامی . [ پ ُ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردوام . حالت و چگونگی چیزی که بسیار پاید.
ردوملغتنامه دهخداردوم . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَدَم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَدَم شود.
رذوملغتنامه دهخدارذوم . [ رَ ] (ع ص ) سائل و روان از هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عَظْم رذوم ؛ استخوان که مغز آن روان باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخوان که مغز و چربش آن جاری و روان باشد. ج ، رُذُم ، رَذَم . (از اقرب الموارد). |
پردوامیلغتنامه دهخداپردوامی . [ پ ُ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردوام . حالت و چگونگی چیزی که بسیار پاید.
پلاتینوئیدفرهنگ فارسی عمیدآلیاژی از مس، روی، نیکل، و تنگستن که در ساختن اشیای فلزی پردوام به کار میرود.
بیدوامفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیثبات، فانی، گذرا، گذرنده ≠ بادوام، پردوام، جاوید، مانا ۲. سست، ناپایدار
متمادیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] متمادی، بلندمدت، درازمدت سابقهدار، دیرینه، دیرین، قدیمی، کهنه، ریشهدار مادامالعمر، برای تمام عمر فرسایشی، بیامان، کشدار▼ بادوام، پردوام، مقاوم، پاینده، پایا پایاننیافتنی، لایزال، فناناپذیر، ماندگار، ابدی
شطیملغتنامه دهخداشطیم . [ ش َ ] (اِ) درختی است که آن را السیال یا سیال گویند و در اطراف دریای قلزم و اردن و دشت سینا بسیار روید. چوبش بسیار سخت و سنگین و پردوام ، رنگش گندم گون مایل به قرمزی می باشد. شاخهایش خاردار و برگهایش شبیه به پر، و شکوفه هایش کوچک و مثل شکوفه ٔ عنبر در بالا جمع می شود.
سالیسیلات دومتیللغتنامه دهخداسالیسیلات دومتیل . [ دُ م ِ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) مایعی است بی رنگ با بویی قوی و تند و پردوام کاملا در آب محلول است در الکل و اتر و کلروفرم و مواد چربی و وازلین نیز حل میشود یک گرم آن 37 قطره میدهد. سالیسیلات دومتیل دارای خواص کلی سالیسیلاتها
پردوامیلغتنامه دهخداپردوامی . [ پ ُ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردوام . حالت و چگونگی چیزی که بسیار پاید.