پسکلهلغتنامه دهخداپسکله . [ ] (اِخ ) ظاهراً نام محلی است : و از عباس آباد کوچ کرد و به پسکله نزول فرمود. (جهانگشای جوینی ) .
پیشکلهلغتنامه دهخداپیشکله . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) موضعی از حدودقزوین . (تاریخ غازان خان ص 159). و این موضع ظاهراً همان فشکل دره ٔ امروزی است . رجوع بحواشی محمد قزوینی بر ج 3 تاریخ جهانگشای جوینی در مورد همین کلمه شود.
سکیلهلغتنامه دهخداسکیله . [ س َ ل َ / ل ِ ] (اِ) جَستن گلو باشد و به عربی فواق گویندش . (برهان ). فواق . (آنندراج ) (رشیدی ). فواق و آن را هکک و هکجه خوانند. (جهانگیری ). سِکسِکَه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
شکلهلغتنامه دهخداشکله . [ش ِ ل ِ ] (اِ) آنچه از جامه و جز آن به جایی بند شده پاره گردد. (از برهان ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء): اقتواء؛ شکله برکشیدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تقویر؛ شکله برکشیدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ).
شکلهلغتنامه دهخداشکله . [ ش ِ / ش َ ل ِ ] (اِ) پارچه ای که با کارد از خربزه و هندوانه و جز آن بردارند. (ناظم الاطباء). سر خربزه را چون ببرند آنچه بریده اند شکله گویند و به تازی قوارةالبطیخ گویند. (از برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). قواره ای که از خربزه برگ