چاه بنلغتنامه دهخداچاه بن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) تک چاه . (آنندراج ). بن چاه . ته چاه : بدین چاه در آب سرد است و خوش بفرمای تا من بوم آبکش که هستند با من پرستنده مردکزین چاه بن برکشند آب سرد. فردوسی .پس آن به که غوکان در این چا
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پایۀ دستگاه شمارbase of a number systemواژههای مصوب فرهنگستاندر یک دستگاه شمار، عددی طبیعی و بزرگتر از یک که هر عدد طبیعی برحسب توانهای آن با ضرایب صحیح نامنفی نوشته میشود متـ . پایۀ دستگاه اعداد
پایۀ فضای بُرداریbasis of a vector spaceواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای خطی مستقل در یک فضای بُرداری که فضا را تولید میکند
آگهی پیشنماpop-over advertisement, pop-over adواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آگهی که در صفحۀ وِب پیش روی کاربر ظاهر میشود و روی بخشی از صفحۀ جاری را میگیرد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
چاه بناردلغتنامه دهخداچاه بنارد. [ ب ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوره بخش بستک شهرستان لار که در 28 هزارگزی شمال خاوربستک در دامنه شمالی کوه لاور واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 259 تن سکنه دارد. آبش از آب باران ، محصول
پرستندهلغتنامه دهخداپرستنده .[ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف ) پرستار. بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. قَین . وصیف : عبدالرحمن [ بن مسلم ] گفت برادرم قتیبة از این نیندیشد اگر من پرستنده ای از آن خویش بفرستم ایشان بجهان ان
چاهفرهنگ فارسی عمیدگودال استوانهایشکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر میکنند: ◻︎ چون ز چاهی میکنی هرروز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱).⟨ چاه زدن: (مصدر لازم) حفر کردن چاه.⟨ چاهِ زنخ: [قدیمی، مجاز] فرورفتگی کوچکی در میان چانه: ◻︎ در خم زلف تو آویخت دل از چ
چاهلغتنامه دهخداچاه . (اِ) معروف و به عربی بئر خوانند. (برهان ). ترجمه بئر. (آنندراج ). گودی دایره ای عمیقی که در زمین جهت بیرون آوردن آب و جز آن کنند. مغاک . چال . (ناظم الاطباء). گودالی که در آن آب زاینده باشد. و مجازاً آب آن را هم گویند. (فرهنگ نظام ). بِئر. جُب . جُرموز. خَفیة. رَجَم . ر
پیچاهلغتنامه دهخداپیچاه . (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش لشت نشاء شهرستان رشت . واقع در 5 هزارگزی خاور لشت نشاء و 8هزارگزی شمال پل سفیدرود. جلگه . معتدل ، مرطوب . دارای 260 تن سکنه . آب آن ا
پیچاهلغتنامه دهخداپیچاه .(اِ) پیچیده . پیچیده و مرغول (موی سر) : ز مشک تبتی مرغول و پیچاه فروهشته ز فرقش تاکمرگاه .فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
پینچاهلغتنامه دهخداپینچاه . (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه بخش آستانه ٔشهرستان لاهیجان و 5 هزارگزی باختر آستانه . جلگه ، معتدل مرطوب . دارای 255 تن سکنه ٔ گیلکی و فارسی زبان . آب آنجا از کیاجو از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم
خاک چاهلغتنامه دهخداخاک چاه . [ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکی که از چاه بدست می آید. خاکی که در اثر گودبرداری چاه بدست می آید. ثَلَّه . جِبا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خان محمدچاهلغتنامه دهخداخان محمدچاه . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نام ایستگاه راه آهن بین میرجاوه به زاهدان است و در 38 هزارگزی شمال باختری میرجاوه و کنار راه آهن میرجاوه به زاهدان قرار دارد. این ناحیه در جلگه واقع و با آب و هوای مناطق گرمسیری است و دارای <span class=