ججملغتنامه دهخداججم . [ ج ُ ج ُ ] (ع اِ) گیوه . و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد. معرب چمچم . (منتهی الارب ).
گل گیوهلغتنامه دهخداگل گیوه . [ گ ِ ل ِ وَ / وِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است سفید که گیوه ٔ مستعمل را پس از شستن باآن سفید کند. گلی است سپیدرنگ که چمچم ، یعنی گیوه را چون شوخگن شود بدان سپید کنند. (یادداشت مؤلف ).
چم چمفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی کفش که رویۀ آن را با نخ میبافند و ته آن را از لته و کهنه درست میکنند؛ گیوه.۲. سم حیوانات چهارپا؛ سم: ◻︎ تا تو چمچم کنی شکسته بُوَد / بر سرت سنگ همچو «چمچم» خر (سوزنی: رشیدی: چمچم).
چمچهلغتنامه دهخداچمچه . [ چ ُ / چ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قاشق و کفگیر کوچک . (آنندراج ). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم . خَطیفَه . (منتهی الارب ) : غریبی گرت ماست پیش آورددوپیمانه آبس
جمجملغتنامه دهخداجمجم .[ ج ُ ج ُ ] (معرب ، اِ) گیوه ، و آن پاافزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد، و این معرب چمچم است . (منتهی الارب ) (برهان ). در دبستان المذاهب (ص 41) به نقل از «بزمگاه » جمجمه را بدین معنی آورده : چون