چهاردیواریلغتنامه دهخداچهاردیواری . [ چ َ/ چ ِ دی ] (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) منسوب به چهار دیوار. جائی که از چهار طرف با چهار دیوار محصور شده باشد. چهاردیواری : آن مردگان در آن چهاردیواری بماندند سالیان بسیار. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). رجوع به
چهاردیواریفرهنگ فارسی معین(چَ یا چَ) (اِمر.) 1 - هر جا که از چهارطرف محصور و دیوار باشد، محوطه . 2 - (کن .) خانه و کاشانه .
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران 5).
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهآباد، 241 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، توتون و حبوبات است . شغل اهالی کشاورزی و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ/ چ ِ دی ] (اِ مرکب ) چاردیوار. جائی که از چهار سمت محصور بود. که از هر سوی دیواری گرد او باشد. محاط به چهار دیوار از چهار سو. چهاردیواری . دیواربست : و یک روز به نزدیک آن چهاردیوار گذشت و او را قصه ٔ آ
شترخانفرهنگ فارسی عمیدچهاردیواری که شتران را در آنجا نگهداری میکنند؛ شترخانه؛ جای شتران؛ خوابگاه شتران.
اسکواشفرهنگ فارسی عمیدنوعی بازی شبیه تنیس که با توپ و راکت در یک چهاردیواری به عرض ۵/۱۸ و طول ۳۲ صورت میگیرد.