کندکلغتنامه دهخداکندک . [ ک َ دَ ] (اِ) حفره : اُکرَه ؛ کندکی که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب ). و رجوع به کندگ و کنده شود.
کندکلغتنامه دهخداکندک . [ ک ُ دَ] (اِ) نان ریزه شده و پاره پاره . (برهان ) (آنندراج ).ریزه ریزه و پاره پاره ٔ نان . (انجمن آرا). نان ریزه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). نان ریزریز کرده . (ناظم الاطباء). || غوزه . جوزق . جوزقه ٔ پنبه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به گندک شود.
قندکلغتنامه دهخداقندک . [ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 3هزارگزی شمال شوسه ٔ نظامی تربت جام به جنت آباد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل
قندکلغتنامه دهخداقندک . [ ق َ دَ ] (اِ) چراغ کم فروغی که عیاران دارند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : بزودی قندک عیاری برافروزند که در این سردابه بوی نفسی و نشان کسی هست . (ظهیرای تفرشی ). || قسمی سیب کوچک و نرم و سپید و معطر و پیش رس . (یادداشت مؤلف ).
قندق لولغتنامه دهخداقندق لو. [ ق َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو، واقعدر 22هزارگزی شمال باختری ماکو و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو باش کند موقع جغرافیایی آن کوهستانی است . سکنه ٔ آن <span class="hl"
کندکارلغتنامه دهخداکندکار. [ ک ُ ] (ص مرکب ) که کار کند کند. بطی ءالانتقال . بطی ٔالعمل . مقابل تندکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کندکاریلغتنامه دهخداکندکاری . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) صفت کندکار. (دهخدا). عمل کندکار. رجوع به کندکار شود.
کندکلیلغتنامه دهخداکندکلی . [ ک َ دَ ] (اِخ ) مرکز دهستان کندکلی است که در بخش سرخس شهرستان مشهد واقع است و 1200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کندکلیلغتنامه دهخداکندکلی . [ ک َ دَ ] (اِخ )نام یکی از دهستانهای بخش سرخس است . این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده . مجموع جمعیت آن در حدود 8600 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9</span
چنارانلغتنامه دهخداچناران . [ چ ِ ] (اِخ ) (چنار). دهی است جزء دهستان سیاهرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند که در 13 هزارگزی باختر دماوند و 500 گزی جنوب راه شوسه ٔ رودهن به فیروزکوه واقع است .کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl
پشوتنلغتنامه دهخداپشوتن . [ پ َ ت َ ] (اِخ ) در اوستا فقط یک بار به اسم پشوتن (پشوتنو) برمی خوریم آنهم در ویشتاسپ یشت که معمولاً در جزو اوستای حالیه نوشته نشده است در فرگرد اول یشت مذکور در فقره ٔ 4 زرتشت به کی گشتاسب دعا کرده گوید: «بکند که تو از ناخوشی و مرگ
کندهلغتنامه دهخداکنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) صفت مفعولی از «کندن » (حفر کردن . برآوردن خاک زمین را چنانکه گودالی یا دخمه ای یا خانه ای و مانند آن آماده گردد) : و آنجا [ به سمنگان در خراسان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام ، و اندر وی
کلغتنامه دهخداک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از حروف مکسور است ، و علامت خ
کندکارلغتنامه دهخداکندکار. [ ک ُ ] (ص مرکب ) که کار کند کند. بطی ءالانتقال . بطی ٔالعمل . مقابل تندکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کندکاریلغتنامه دهخداکندکاری . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) صفت کندکار. (دهخدا). عمل کندکار. رجوع به کندکار شود.
کندکلیلغتنامه دهخداکندکلی . [ ک َ دَ ] (اِخ ) مرکز دهستان کندکلی است که در بخش سرخس شهرستان مشهد واقع است و 1200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کندکلیلغتنامه دهخداکندکلی . [ ک َ دَ ] (اِخ )نام یکی از دهستانهای بخش سرخس است . این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده . مجموع جمعیت آن در حدود 8600 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9</span
چهکندکلغتنامه دهخداچهکندک . [ چ َ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. در 4هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 19هزارگزی شمال خاوری گل واقع است . کوهستانی و معتدل است 96 تن
جرمکندکلغتنامه دهخداجرمکندک . [ ج َ م َ ک َ دِ ] (اِخ ) نام یکی ازطوایف شمال هند. رجوع به تحقیق ماللهند ص 154 شود.