کنودلغتنامه دهخداکنود. [ ک َ ] (ع ص ) ناسپاس . (غیاث )(ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). ناسپاس . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (دهار). حق نشناس . آنکه کفران نعمت کند. نمک کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناسپاس . حق نشناس . کافرنعمت
کنودلغتنامه دهخداکنود. [ ک ُ ] (ع مص ) ناسپاسی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ناسپاسی . (غیاث ). ناسپاسی و حق ناسپاسی . (فرهنگ فارسی معین ) : جزاء جحود سزای کفر و کنود او تا ابدالاَّبدین بدو می رسانند.
قنوتلغتنامه دهخداقنوت . [ ق ُ ] (ع مص ) فرمانبرداری کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و از این معنی است قول خداوند تعالی : القانتین و القانتات . (منتهی الارب ). || خاموش بودن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سکوت کردن . || بازماندن در سخن . (منتهی الارب ). امساک در کلام . (از اقرب ا
قنودلغتنامه دهخداقنود. [ ق ُ ] (اِ) کسی را گویند که در کار و گفتار غره شود و دلیر گردد. (برهان ). مصحف فنود. و در جهانگیری فقط فنود ذکر شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قنوطلغتنامه دهخداقنوط. [ ق َ ] (ع ص ) نومید. قانط. قَنِط. (اقرب الموارد) : و ان مسه الشر فیؤس قنوط. (قرآن 49/41).
قنوطلغتنامه دهخداقنوط. [ ق ُ ] (ع مص ) مأیوس و ناامید شدن . (از اقرب الموارد). نومید شدن . (منتهی الارب ) (ترجمان عادل ترتیب جرجانی ). قَنَط.قَناطة. (اقرب الموارد). || (اِمص ) ناامیدی . نومیدی . نمیدی . حرمان . یأس . (یادداشت مؤلف ).
کنودانلغتنامه دهخداکنودان . [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ] (اِ مرکب ) از: کنو + دان (دانه ) = کنودانه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شاهدانه که تخم بنگ است . (برهان ) (آنندراج ). شهدانه . (فهرست مخزن الادویه ). کنودانه . (ناظم الاطباء). رجوع به کنودانه شود.
کنودانهلغتنامه دهخداکنودانه . [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنودان که شاهدانه باشد و آن تخم بنگ است . (برهان ) (آنندراج ). تخم آن [ کنب ] که شاهدانه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). حب الفتیان . (مهذب الاسماء). کنودان .
چاه آبی کنودلغتنامه دهخداچاه آبی کنود. [ ک َ ] (اِخ ) چاهی است در طرابلس که هر کس آب از آن چاه بخورد احمق گردد و این مثل است . (برهان )(آنندراج ). || و آبی کبود هم بنظر آمده است که بجای نون بای ابجد باشد. (برهان ) (آنندراج ).
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ک َ ] (ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده از نعمت . (غیاث ).ناسپاسی کننده ٔ نعمت . (آنندراج ). ناسپاس . (دهار) (مهذب الاسماء). کافر. (از اقرب الموارد). کنود. سخت ناسپاس . (یادداشت مؤلف ). ج ، کُفُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب )
تنهاخوارلغتنامه دهخداتنهاخوار. [ ت َ خوا / خا ] (نف مرکب ) تنهاخور. کنود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بداند هرکه باتدبیر باشدکه تنهاخوار، تنهامیر باشد.نظامی .
فاختةلغتنامه دهخدافاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر قرطةبن عبدعمروبن نوفل عبدمناف قرشی ، همسر معاویةبن ابی سفیان . پدر او را در میان معاصران محمدبن عبداﷲ نام نبرده اند. زبیربن بکار گوید: معاویه ابتدا با کنود دختر قرطه و سپس با خواهرش فاخته ازدواج کرد. درباره ٔ پدر فاخته تنها همین خبر موجود است که در
کنودانلغتنامه دهخداکنودان . [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ] (اِ مرکب ) از: کنو + دان (دانه ) = کنودانه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شاهدانه که تخم بنگ است . (برهان ) (آنندراج ). شهدانه . (فهرست مخزن الادویه ). کنودانه . (ناظم الاطباء). رجوع به کنودانه شود.
کنودانهلغتنامه دهخداکنودانه . [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنودان که شاهدانه باشد و آن تخم بنگ است . (برهان ) (آنندراج ). تخم آن [ کنب ] که شاهدانه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). حب الفتیان . (مهذب الاسماء). کنودان .
چاه آبی کنودلغتنامه دهخداچاه آبی کنود. [ ک َ ] (اِخ ) چاهی است در طرابلس که هر کس آب از آن چاه بخورد احمق گردد و این مثل است . (برهان )(آنندراج ). || و آبی کبود هم بنظر آمده است که بجای نون بای ابجد باشد. (برهان ) (آنندراج ).
ابوالکنودلغتنامه دهخداابوالکنود. [ اَ بُل ْ ک َ ] (اِخ ) الهمدانی . عبداﷲبن الکنود. تابعی است ودرک صحبت عمر کرده بود و هم از اصحاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب بود و در فتنه ٔ ابن الزبیر کشته شد.
ابوالکنودلغتنامه دهخداابوالکنود. [ اَ بُل ْ ک َ ] (اِخ ) ثعلبه . تابعی است و از عائشه رضی اﷲ عنها روایت کند.
ابوالکنودلغتنامه دهخداابوالکنود. [ اَ بُل ْ ک َ ] (اِخ )سعدبن مالک . محدث است و مصریان از او روایت کنند.
ابوالکنودلغتنامه دهخداابوالکنود. [ اَ بُل ْ ک َ ] (اِخ )عبداﷲبن الکنود. رجوع به ابوالکنود الهمدانی شود.