کیاستلغتنامه دهخداکیاست . [ س َ ] (ع اِمص ) زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیرکی ، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث ) (آنندراج ) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است
کاستلغتنامه دهخداکاست .(مص مرخم ، اِمص ) کاستن . کاهیدن . نقصان : چو خورشید بی کاست بادی و راست بداندیش چون ماه بگرفته کاست . اسدی .گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست .
کاسدلغتنامه دهخداکاسد. [س ِ ] (ع ، ص ) ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج . متاع ناروان . (منتهی الارب ). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف . زائف : بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی . <p class="autho
کاشدلغتنامه دهخداکاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) بسیار کسب و ورزش . کسب کننده ٔ بکوشش جهت عیال . (ناظم الاطباء). || صله ٔ رحم کننده . آمیزنده ٔ میان خویشان . ج ، کُشُد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کاسیتلغتنامه دهخداکاسیت . [ کاس ْ سی ] (اِخ ) کاسی ها یا کاسیت ها (اروپائی شده ٔ گشو) بابل را گرفته تقریباً ششصد سال در آنجا سلطنت کردند. (از ایران باستان ج 2 ص 1907). و رجوع به کوس سی ، کش شو، کیسی ، کوس سأیی شود.
کامل کیاستلغتنامه دهخداکامل کیاست . [ م ِ س َ ] (ص مرکب ) داهی . زیرک . نکته سنج . موقعشناس : ملوک وافرفراست و سلاطین کامل کیاست . رجوع به ص 322 حبیب السیر جزو 4 از ج 3 شود.
باکیاستلغتنامه دهخداباکیاست .[ س َ ] (ص مرکب ) (از: با + کیاست ) زیرک . ظریف . ظریفه . کَیِّس . عاقل . فهیم . لبیب . و رجوع به کیاست شود.
کامل کیاستلغتنامه دهخداکامل کیاست . [ م ِ س َ ] (ص مرکب ) داهی . زیرک . نکته سنج . موقعشناس : ملوک وافرفراست و سلاطین کامل کیاست . رجوع به ص 322 حبیب السیر جزو 4 از ج 3 شود.
باکیاستلغتنامه دهخداباکیاست .[ س َ ] (ص مرکب ) (از: با + کیاست ) زیرک . ظریف . ظریفه . کَیِّس . عاقل . فهیم . لبیب . و رجوع به کیاست شود.