گلابدانفرهنگ فارسی عمیدجای گلاب؛ گلابپاش: ◻︎ مهر از سر نامه برگرفتم / گفتی که سر گلابدان است (سعدی۲: ۳۴۸).
گلابدانلغتنامه دهخداگلابدان . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف گلاب . (ناظم الاطباء). آوندی که در آن گلاب ریزند : نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعّد. منوچهری .یکی بر جای ساغر دف گرفته یکی گلابدان بر کف گرفته . <p
گلابدانفرهنگ فارسی معین(گُ) (اِ.) ظرفی مانند تُنگ کوچک دسته دار باگردن باریک و بلند و معمولاً دارای لوله که در آن گلاب می ریزند، گلاب پاش .
لبیدونلغتنامه دهخدالبیدون . [ ل َ ] (معرب ، اِ) لبیرون . شیطرج است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لبیذیون شود.
لابیدنلغتنامه دهخدالابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن : بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .سوزنی .|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفت
لبیذیونلغتنامه دهخدالبیذیون . [ ل َ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی دوائی است که آن را به فارسی شیتره گویند و معرب آن شیطرج است و به تعریب اشتهار دارد و به عربی عصاب خوانند و درددندان را بغایت نافع است . (برهان ). لبیرون . لبیدون .رجوع به ابن البیطار در شرح کلمه ٔ ذنب الخروف شود.
گلابزنهلغتنامه دهخداگلابزنه . [ گ ُ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) رشاشه . رجوع به گلابزن و گلاب پاش و گلابدان شود.
گلاب پاشلغتنامه دهخداگلاب پاش . [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب پاشنده . || (اِ مرکب ) ظرفی است معروف که از آن گلاب پاشند. (آنندراج ). آوندی لوله دار که بدان گلاب میپاشند. و نیز آوندی سیمین و یا زرین که در آن گلاب میریزند. (ناظم الاطباء). رشاشه . (ذیل لغت شوشتری ). گلابدان . ظرفی که با آن گلاب پاشند. ظرف
گلابزنلغتنامه دهخداگلابزن . [ گ ُ زَ ] (اِ مرکب ) گلاب پاش . گلابدان : گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان . ؟ (ازکلیله و دمنه ).در قهقهه ز گریه ٔ دل چون گلابزن وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم . <p cla
بوسه گرفتنلغتنامه دهخدابوسه گرفتن . [ س َ / س ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف بوسه خوردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 66). کسی را بوسیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن به برگرفتن م
خنده زدنلغتنامه دهخداخنده زدن . [ خ َ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خندیدن : خنده ٔ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش . نظامی .سر که شود کاسته چون موی توخنده زند چون نگرد روی تو. <p class="au