گمستلغتنامه دهخداگمست . [ گ َ م َ ] (اِ) جوهری است فرومایه و ارزان و رنگ آن کبود به سرخی مایل میباشد و معدن آن به مدینه طیبه نزدیک است . گویند در پیاله و ظروف گمست هرچند شراب خورند مستی نیاورد و اگر قدری از آن در قدح شراب اندازند همین خاصیت دهد و اگر در زیر بالین گذارند و بخوابند خوابهای خوش
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). ثَمِل . (دهار)
مشتلغتنامه دهخدامشت . [ م َ ] (ص ) انبوه و بسیار و پر و لبریز. (برهان ) (ناظم الاطباء). پر و انبوه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). || سطبر و گنده و غلیظ. (برهان ) (ناظم الاطباء). سطبر و غلیظ. (انجمن آرا) (جهانگیری ). غلیظ. (فرهنگ رشیدی ) : ازر
جمستفرهنگ فارسی معین(جَ مَ) (اِ.) جوهری است فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل به سرخ و زرد و سفید باشد. گمست و جمشت نیز گویند.
کمستلغتنامه دهخداکمست . [ ک َ م َ ] (اِ) نوعی از جواهر زبون کم قیمت و ارزان باشد. (برهان ). نوعی از جواهرزبون کم بها که رنگش به سرخی مایل است و معرب آن جمست باشد. (آنندراج ). یک نوع گوهری زبون و کم قیمت و ارزان . (ناظم الاطباء). صحیح آن گمست = جمست . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). و رجوع به گمست و ج
جمستلغتنامه دهخداجمست . [ ج َ م َ ] (ع اِ) گمست . جمشت . جوهری است فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل بسرخ ، زرد، سرخ و سفید باشد. (فرهنگ فارسی معین ). جوهری باشد فرومایه و کم قیمت و رنگش بکبودی مایل است و بعضی گویند کبودی است بسرخی مایل و معدن آن بمدینه ٔ طیبه نزدیک است و گویند از ظرفی که از
داد خواستنلغتنامه دهخداداد خواستن .[ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) دادخواهی کردن . عدالت طلبیدن . تظلم . قصه رفع کردن . قصه برداشتن : ز باد اندر آرد دهدمان بدم همی دادخواهیم و پیدا ستم . فردوسی .چو بد خود کن
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ) کدخدا. رئیس خانه . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ : تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم .